کهن افسانه ها

رسول پویان برآمد آفـتاب از مشـرق دل در سحـرگاهان شب یلـدای تار…

مهدی صالح

آقای "مهدی صالح" با نام کامل "مهدی صالح مجید" (به…

جنگ های جدید و متغیر های تازه و استفادۀ ی…

نویسنده: مهرالدین مشید تعامل سیاسی با طالبان یا بازی با دم…

                    زبان دری یا فارسی ؟

میرعنایت الله سادات              …

همه چیز است خوانصاف نیست !!!

حقایق وواقعیت های مکتوم لب می کشاید  نصیراحمد«مومند» ۵/۴/۲۰۲۳م افغانها و افغانستان بازهم…

مبانی استقلال از حاکمیت ملی در جغرافیای تعیین شده حقوق…

سیر حاکمیت فردی یا منوکراسی تا به حاکمیت مردمی و…

نوروز ناشاد زنان و دختران افغانستان و آرزو های برباد…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان در جاده های کابل پرسه می زنند؛…

زما  یو سم تحلیل چې غلط؛ بل غلط تحلیل چې…

نظرمحمد مطمئن لومړی: سم تحلیل چې غلط ثابت شو: جمهوریت لا سقوط…

کابل، بی یار و بی بهار!

دکتر عارف پژمان دگر به دامنِ دارالامان، بهار نشد درین ستمکده،یک سبزه،…

ارمغان بهار

 نوشته نذیر ظفر. 1403 دوم حمل   هر بهار با خود…

چگونه جهت" تعریف خشونت" به تقسیم قوای منتسکیو هدایت شدم!

Gewaltenteilung: آرام بختیاری نیاز دمکراسی به: شوراهای لنینیستی یا تقسیم قوای منتسکیو؟ دلیل…

تنش نظامی میان طالبان و پاکستان؛ ادامۀ یک سناریوی استخباراتی

عبدالناصر نورزاد تصور نگارنده بر این است که آنچه که میان…

بهارِ امید وآرزوها!

مین الله مفکر امینی        2024-19-03! بهار آمــــد به جسم وتن مرده گـان…

از کوچه های پرپیچ و خم  تبعید تا روزنه های…

نویسنده: مهرالدین مشید قسمت چهارم و پایانی شاعری برخاسته از دل تبعید" اما…

سال نو و نو روز عالم افروز

 دکتور فیض الله ایماق نو روز  و  نو  بهار  و  خزانت …

میله‌ی نوروز

یاران خجسته باد رسیده‌ است نوبهار از سبزه کوه سبز شد…

تحریم نوروز ، روسیاهی تاریخی طالبان

                 نوشته ی : اسماعیل فروغی        در لیست کارنامه های…

طالب چارواکو ته دريم وړانديز

عبدالصمد  ازهر                                                                       د تروو ليموګانو په لړۍ کې:           دا ځلي د اقتصاد…

    شعر عصر و زمان

شعریکه درد مردم و کشور در آن نبوُدحرف از یتیم…

مبارک سال نو

رسول پویان بهـار آمد ولی بـاغ وطـن رنگ خـزان دارد دم افـراطیت…

«
»

تناقض در استدلال آقای سیستانی

مقدمه

خواهر محترمم خانم زهره یوسف داود مرا به برنامهٔ مورخ اول سنبلهٔ ۱۳۹۳ شان دعوت کردند تا به مناسبت تجلیل ۹۵ ساگرد آزادئ افغانستان همرای شان مصاحبهٔ داشته باشم. من تحلیل را بر تجلیل ترجیح دادم که عدهٔ زیادی از هموطنان از طریق ده ها ایمیل و تیلفون نظریاتم را تائید کردند. بعداً چند اعتراضی در یکی از ویبسایتها به نشر رسید که با نوشتهٔ آقای کاندید اکادمیسین محمد اعظم سیستانی همنوایی خود را نشان داده بودند.

بدیهی است که ظرفیت ها متفاوت اند و هر کس «خود صفت خویش ادا میکند»، ولی آنهایی که از صلاحیت علمی و شهرت و اعتبار بیشتر برخوردار اند با درک مسؤولیت اجتماعی خویش با تدبیر و سنجش و با درک عواقب احتمالی نوشته و گفتار شان باید محتاطانه بگویند و مسؤولانه بنویسند، چون عدهٔ از هموطنان به احترام فهم و دانش و نام شان هرگفته آنها را شبهٔ آیت قران دانسته در تقلید تأیید میکنند. چون گرایش به جبهه گیریها از نقاط ضعف بسیاری از وطنداران ماست، معمولاً «کی گفت» را بر «چه گفت» ترجیح میدهند. یعنی آب را از روی کاسه مینوشند و بیشتر متوجهٔ کاسه اند تا محتوای آن. بدان لحاظ به ناموران ما لازم است تا با درک این واقعیت تا حد امکان از سرایت نوشته های خشمگین و غضبناک جلوگیری کنند و تحمل شنیدن نظرات متفاوت و مخالف را بر خود روا دارند تا خود باعث تفرقه نشوند.

این نوشته نه جوابیه است و نه دفاعیه. جوابیه به سبب آن نیست که جواب مطابق به اعتراضات ایشان ایجاب میکند به سطحی پائین بروم که اخلاقم اجازه نمیدهد، خاصتاً در برابر هم مسلکان و اشخاصی که نامهای شان را مترادف با اوصاف عالمانه شنیده بودم. من بر این اعتقاد هستم که هر آنکه خود شخصیت دارد، بر شخصیت دیگران نمی تازد. نوشته ام دفاعیه هم نیست چون جز یک یا دو مورد که آقای سیستانی عوض ناسزاگویی به موضوع بحث پیچیده اند، ناخود آگاه از موقف من دفاع کرده اند. من همچنان به قلم خود احترام دارم و نمی خواهم به آن ناسزا بنویسم چون علاوه بر حفظ عفت کلام، قلم زیب اولین آیهٔ کلام خداست، پس نشاید آنچه را که خداوند شایستهٔ ذکر قران گردانیده وسیله بیان انگیزه های زهراگین نفسانی سازیم.

نوشته های آقای سیستانی را خواندم و بی نهایت مایه تأسفم گردید، نه به سبب آن که نام من مطرح بود، بلکه به سبب آنکه شهرت و اعتبار علمئ آقای سیستانی مطرح بود. و آن به دلایل ذیل:

۱- تحلیل آقای سیستانی در رابطه با مسألهٔ آزادی افغنستان با اصول تحقیق و روشهای علمی مغایرت دارد.

۲- در تشخیص و تعین افتخارات تاریخئ افغانستان معیار شناخت آقای سیستانی از تعصبات شخصی متاً ثر بوده، ادعا و  اتهام خیانت ملئ که وی بر دیگران وارد میکند از سطح صلاحیت فردی او خارج است.

۳- آقای سیستانی آفغانستان را از افتخار همیشه آزاد بودنش محروم میسازد و این افتخار را به انگلیسها می بخشد تا در قید اسارت شمردن آنها ادعای استرداد استقلال افغانستان را بر کرسی بنشاند.

۴- آقای سیستانی به منظور دفاع از موضعگیری آیدیولژیک خود تعریف و برداشت ناقص را بر معاهدات افغان و انگلیس تحمیل میکند.

۵-  قوهٔ تحلیل آقای سیستانی در انجماد مقاطع تاریخ اسیر است، برداشتهای او نه با وسعت نظر و جهانبینی امروز سازگار است و نه جوابگوی مقتضیات آن است.

۶- دیدگاه آقای سیستانی با پیشفرضهای تبلیغات رسمئ نظام تعلیمی سربسته افغانستان معتاد است و با تازه نگریها حساسیت نشان میدهد.

۷- به گواهی نوشته های شان، آقای سیستانی تفاوت میان مشاجرهٔ سیاسی و اصول مناظره علمی، و تعاملات و تشریفات نوشت و خواند رسالات اکادمیک و اداب مقابلهٔ تفکر و اندیشه را یا نمی داند یا نمی خواهد بداند.

چون مباحثه روی موضوعات فوق ایجاب شرح و تفصیل بیشتر را میکند، ناگزیریم آنرا را در بخشهای جداگانه مطرح کنیم.

بخش اول

آزادی افغانستان

تحلیل آقای سیستانی از مسأله آزادئ افغانستان ناقص است. نه اصول تحقیق را مراعات کرده، نه کلمات کلیدئ تحلیل خود را تعریف کرده، و نه از نگاه روشهای علوم سیاسی استدلالش در کاربرد کلمهٔ افغانستان به جاست.

زمانی که سؤوال مطرح میشود که آیا افغانستان آزاد است یا نه، لازم است تا دو کلمهٔ کلیدی افغانستان و آزادی را تعریف کنیم. زیرا جواب درست به این سؤوال مستلزم دانستن شرایط زمان و مکان آن است که آیا سؤوال در دور یک میز مذاکرات دیپلوماتیک مطرح شده، یا در یک جلسهٔ کابینهٔ حکومت، آیا این سؤوال موضوع بحث یک سیمینار علمی است، یا هم احیاناً صحبت سر کوچه و بازار. این مطلب هم میتواند لفاظی دیپلوماسی باشد وهم شعار سیاسی، یا هم در متن یک فرضیهٔ علمی مطرح شده باشد. در هرکدام از این شرایط و موارد خاص جوابهای مختلف برای این سؤوال میتواند به جا و درست باشد، ولی همه باهم متفق نباشند، چون قرینهٔ کلام تابع معنی است ولی هیچ عبارت معنی کامل را به درست ادا کرده نمیتواند. به قول حضرت سنایی:

وا گرفتم هرچه گفتم زانکه نیست در سخن معنی و در معنی سخن

مشکل آقای سیستانی در این است که در تحلیل خود افغانستان را فقط و فقط منحیث یک حکومت می شناسد، درحالیکه افغانستان مثل هر کشور دیگر دنیا تنها یک حکومت نه، بلکه یک دولت است. هر دولت مشتمل بر سه رکن است یعنی مردم(ملت)، نظام ادری (حکومت)، و خطهٔ جغرافیایئ مربوط به آن (خاک). به همین لحاظ قانون اساسئ افغانستان، مثل قانون اساسئ هر کشور دیگر، مرجع مشروعیت مردم، حاکمیت و صلاحیت حکومت، و تمامیت ارضی مملکت را تعریف و تعین میکند.

پس با درنظر داشت این اصل که افغانستان صرف یک حکومت نه، بلکه یک دولت است سؤوالی که آیا افغانستان آزاد است یا نه، یا اینکه «افغانستان در سال ۱۹۱۹ از انگلستان آزادی داخلی و خارجی خود را به دست آورد،» خود ادعای سؤوال برانگیز است. آیا حکومت افغانستان آزادی گرفت، مردم آن آزاد شدند، یا خاک (از دست رفتهٔ) شان آزاد شد؟ آگر سؤوالات را در قالب قیاس مطرح کنیم به روشنی مطلب می افزاید.

۱- آیا انگلستان مردم افغانستان را مثل مردم امروز فلسطین از راه استثمار اقتصادی، وضع قیودات استعماری، و تحریم آزادیهای فردی و مدنی محروم ساخته بودند؟ و یا مثل مردمان قارهٔ افریقا

به اسارت و بردگی گرفته بودند؟

۲- آیا برای تحکیم قبضه بر خاک افغانستان، کشور را اشغال کرده بودند تا منابع طبعی چون حاصلات مزارع، منابع آب، جنگلات، معادن و غیره را مثل مستعمرات انگلیس در امریکای شمالی یا مستعمرات روسیه در آسیای میانه غارت و چپاول کنند؟

۳- آیا حکومت انگلستان ادارهٔ حکومت افغانستان را مثل هند در قبضهٔ قشون نظامی اش گرفته بود و توسط وایسرای انگلیس آنرا اداره میکرد؟ آیا مثل هند برتانیوی نام آنرا افغانستان برتانیوی ساخته بودند؟

هریک از سه سؤوال فوق در رابطه به آزادئ  سه رکن دولت افغانستان مطرح گردید. و چون جواب به هرکدام آن منفی است، پس افغانستان یک دولت آزاد بوده و هست زیرا نه مردمش به اسارت و بردگی گرفته شده بودند، نه خاکش مثل هند، فریقا، امریکا، و آسیای میانه جز قلمرو امپراتوریهای اروپای گردیده بود، و نه ادارهٔ حکومت آن از لندن مقرر می گردید. تعامل متداول سیاسئ جهان همین معیارها را در مورد اسارت یا آزادی کشورها به کار می برند.

ولی آقای سیستانی معیار آزادئ افغانستان را صرفاً در رابطه به یک رکن دولت یعنی حکومت آن نسبت میدهد و آنرا فقط و فقط در چهار چوب معاهدات افغان و انگلیس توجیه میکنند. در این هیچ شک نیست که حکومتهای افغانستان از معاهدات و قرارداها و توامیتها و احیانا هم از راه تهدید مستقیم نظامئ کشورهای استعماری همجوار متأثر و متضرر شده است وحتی قسمت های از خاک خود را از دست داده، و در محیط قلمرو شناخته شده اش موقتاً اشغال شده، ولی طبق تعامل سیاسئ جهان این رویدادها دال بر عدم آزادی و اسارت تمام دولت افغانستان نیست. آزادی یا اسارت یک دولت در تحریم و غیبت ارادهٔ عمل در انسجام امور ارکان سه گانهٔ آن ارزیابی میشود. در این رابطه تفاوت بین تجاوز یا اشغال و مستعمره این است که در اولی حکومت ها مشروعیت خویش را از دست میدهند و در دومی ملت ها آزادی خود را می بازند. سرزمین یک کشور میتواند هم از استثمار اقتصادی و هم از استعمار سیاسی متضرر شود. افغانستان مورد تجاوز قرار گرفته، اشغال شده، ولی مستعمره نشده.

اگر معیار آزادئ آقای سیستانی را محک قضاوت قرار دهیم، کمتر کشور دنیا را آزاد گفته میتوانیم. مثلاً جاپان که به اثر فرمان جنرال مکارتر تحریماتی در مادهٔ هفتم قانون اساسئ آن کشور درج گردیده که به سبب آن جاپان از داشتن قوای مسلح نظامی مثل کشورهای دیگر محروم گردانیده شده، آزاد نیست. یا روابط چین و انگلستان در رابطه با هانگ کانگ که در آن تنها بعد از سال ۱۹۹۷ تغیرات نسبی دوارد شد، مستقل نیست. این استدلال را میتوان در تاریخ خود افغانستان دنبال کرد.

آقای سیستانی صفحات بیشماری از نوشتهٔ خود را از تاریخ وقایع دو قرن اخیر مملو ساخته تا نشان دهد که حکومتهای افغانستان با چنان فشار سیاسی و نظامئ استعمارئ روسیه و انگلیس روبرو بودند که نمیتوان آنها را آزاد شمرد. چون حکومتها آزادئ کامل نداشتند، افغانستان را در کلیت آزاد شمرده نمی توانیم. برای اثبات این ادعا آقای سیستانی سلسلهٔ وقایع را از عصر زمان شاه سدوزایی آغاز میکند و تا آن مقطع تاریخ دنبال میکند که ادعای اور را ثابت بسازد، و آن دورهٔ امانیه است.

در این روش آقای سیستانی دو خلا موجود است که یک آن از ضعف قوهٔ تحلیلی او سرچشمه می گیرد، و دومی آن از پابندی به ایدیولوژئ خاص اش متأثر است.

در مورد اول آقای سیستانی فراموش میکند که بازیهای استعمارئ قرن هژده و نزده از دو محور لندن و ماسکو عیار و رهنمونی میگردند، نه از کابل. کابل از روی تصادف تاریخ و جغرافیه بین دو طوفان گردباد تباهکن قرار گرفته بود که هرکدام آن میخواست افغانستان را در مدار شتاب گردش خود بچرخاند. در این بازئ استیلأ و توسعه طلبی حتی انقلاب کمونیستی شوروی هم تغیری وارد کرده نتوانست زیرا کمونستها مستعمرات تزاری را از روی تظاهر جمهوریت نام نهادند ولی استثمار سیاسی و اقتصادی مردمان آسیای میانه همچنان ادامه داشت.

بناً چون افغانستان محور وقایع نه بود، بلکه در مدار آنها قرار داشت، نمیتوانست سرنوشت جز این داشته باشد، ولو با تدبیرترین پادشاه ادارهٔ آنرا به عهده میداشت. بناً نقش یک پادشاه، ولو ترقیخوا و مردم دوست هم باشد، در محدودیت قدرت سیاسی و نظامی او تعریف میشود. بناً به قدرت رسیدن آمان الله خان و اعلان آزادی او در معادله بازیهای آسیای میانه تغییر بنیادی آورده نمیتوانست چنانچه دیده شد که هر دو قدرت اروپایی با بی اعتنایی کامل به بازیهای استعماری خود ادامه دادند.

در مورد دوم، که از اول متجزا نیست، آقای سیستانی سلسلهٔ وقایع فشارهای خارجی دو قدرت استعماری  را عمداً و قصداً  تا زمان امیر حبیب الله خان تعقیب میکند، اما تا دورهٔ امانی ادامه نمیدهد تا مگر در چشم پوشئ آن از شهادت واقعیتهای تاریخ بر ضد استدلالش جلوگیری کند. حقیقت امر این است که فشارهای انگلیس و روس حتی بعد از اعلان و استرداد استقلال آزادئ افغانستان بالای امیر امان الله خان، با تفاوت نسبی، تحمیل گردید.

مثلاً امیر امان الله خان به اثر فشار انگلیسها اقوام مسعودی و وزیری را مجبور به تخلیهٔ قلعهٔ وانه کردند و رهبر آنها را به کابل احضار کرد. امیر امان الله خان به اثر همین فشارهای انگلیسها رهبران سرشناس قومی را به بهانهٔ تفویض ماموریت از مناطق جوار خط دیورند به قسمت های دیگر در شمال افغانستان فرستاد و در واقع تبعید داخلی کردند.

در این مورد تفاوتی زیاد میان روش امیر حبیب الله خان و امیر امان الله خان نبود. مثلاً امیر حبیب الله خان مبارز برزگ افغانستان حاجی عبدالرزاق را به خاطر فعالیت ضد انگلیس به کندن ریشش محکوم ساخت و امیر امان الله خان او را تبعید داخلی کرد و هردو این کار را در برابر فشار های سیاسئ انگلیسها کردند. ولی امیران در آن شرایط خاص سیاست را بر جهاد مصلحت می دیدند، در حالیکه مبارزات علیه انگلیس در آنسوی خط دیورند دوام داشت.

امیر امان الله خان همچنان به اثر فشار روسیهٔ شوروی از حمایهٔ آزادیخواهان آسیای مرکزی دست کشید. و این یک حمایت سطحی نبود. او در سال اول سلطنتش  دو فیل و چهار توپ و یک عده نظامیان افغان را به حمایت از امیر سید عالم شاه به بخارا فرستاد. ولی به اثر فشار روسیهٔ شوروی از این کار دست برداشت. بار دیگر در سال ۱۹۲۲ زمانیکه امیر امان آلله خان برای همکاری با آزادیخواهان فرغانه به رهبری انور پاشا قشون افغانی را به شمال کشور سوق داد. بار دیگر با فشار و تهدید روسیه شوری مواجه شد و مأیوسانه از مزار به کابل برگشت.

آقای سیستانی پادشاهان پیشین افغانستان را محکوم به فشار قدرتهای استعمارئ انگلیس و روس قلمداد میکنند، ولی از موجودیت چنین فشار بالای امیر امان الله ماهرانه کناره گیری میکند تا مبادا ضعف و سازش امیر امان الله خان به شرایط زمان و با سیاست های انگلیس و روس بر ملأ گردد.

آقای سیستانی و بعضی از همفکران شان به «سلطهٔ انگلیس» بر افغانستان اشاره میکنند. استعمال کلمهٔ سلطه در این مورد، گرچه عام است، ولی غلط عام است و نباید در نوشتهٔ های علمی آنرا به کار برد.

۱- از نگاه لغوی کلمهٔ سلطهٔ که اصطلاحات سلطان و سلطنت از مشتقات آن اند خود میرساند که افغانستان که نظام سلطنتی بود و از خود سلطانی (امیری) داشت باید آزاد بوده باشد.

۲- در علوم سیاسی و حقوق بین الدول اصطلاح سلطهٔ هم به معنی حاکمیت به کار میرود و هم به معنی مشروعیت. انگلستان به مفهوم حاکمیت آن بالای هند سلطه داشت که منحیث مستعمرهٔ انگلیس از طرف وایسرای انگلیس، که از لندن مقرر میگردید، اداره میشد و به خاطر مستعمره بودنش نام رسمی آن هند برتانیوی بود. بر حسب همین حاکمیت انگلیس بالای هند در تشریفات رسمی و القاب پادشاهان انگلستان کلمهٔ (متعلقات) هند علاوه میشد.  ولی افغانستان هیچ وقت «افغانستان برتانیوی» نبود و وایسرای نداشت، بلکه یک دولت مستقل بود که پادشاهان آن وقتاً فوقتاً از اثرات همجوارئ دو همسایهٔ تجاوزگر استعماری متأثر می شدند.

۳- سلطه به مفهوم مشروعیت سیاسئ آن به طور مثال سلطهٔ امیر امان الله خان بالای اتباع کشور است که به او مشروعیت می بخشید. ولی ادعای سلطهٔ انگلیس بالای دولت افغانستان درست نیست چون به مستعمره بودن افغانستان دلالت میکند و هیچ سند و مدرک و معاهدهٔ در تاریخ جهان نیست که افغانستان را مستعمرهٔ انگلستان قلمداد کرده باشد. علما و تاریخدانان مسؤول نباید این گونه عبارات و اصطلاحات عامیانه را در نوشته ها و بیانات خود غیرمسؤولانه به کار ببرند.

پس از روی تحلیل و بررسئ دقیق به مسأله می بینیم که مردم افغانستان همیشه آزاد بودند، خاک افغانستان (اقلاً قلمرو شناخته شده آن) آزاد بود و هست، و سران حکومت افغانستان از راه مشروعیت سیاسی رعایای شان بالای مردم حکومت می کردند. اینجاست وقتیکه سؤوال را بار سوم مطرح می کنیم که آیا افغانستان آزادی دارد یا نه، می بینم که دو کلمهٔ افغانستان و آزادی در پهلوی هم مفاهیم پر معنی تری را ایفا میکنند و این بار سؤوال را محض به یک شعار سیاسی جواب داده نمی توانیم.

صرفنظر از مسأله احساسات، تاریخ به شجاعت افغانی میبالد که مردم افغانستان در برابر استعماری ترین ابر قدرت های اروپایی وقت، یعنی روسیه تزاری و هند برتانیوی در درازای دو قرن پنجه نرم کردند، و پای تجاوز آنها را به زانو در آورد تا لقب اضمحلالگاه امپراتوری های جهان را کسب کرد. پس بدون هیچ شک و شبهه این آزادمنشی به سطح جهانی از بزرگترین افتخارات افغانستان است که منحیث یک کشور ممتاز کمتر کشورهای جهان ادعای چنین امتیاز و افتخار تاریخی را کرده میتوانند.

پس چرا این افتخار بی مثال مبارزات مداوم دو قرن را به پای یک ادعای سیاسئ یک امیر افغانستان در یک مقطع خاص تاریخ که گویا او اعلان آزادی افغانستان را کرده، نادیده بگریم و افغانستان را آزاد ندانیم؟ این کار نتنها معیارهای مروج جهانی را در باردهٔ آزادی کشورها نقض میکند، بلکه به اسارت و مستعمره بودن افغانستان دلالت میکند، که این کار نه از نگاه علم درست است و نه از نگاه سیاست.

آقای سیستانی انتقاد بر کاربرد عبارت «استرداد استقلال» را توهین به افتخارات افغانستان میداند، در حالیکه اصرار بالای استعمال این عبارت افغانستان را از افتخار بزرگتر اش که همیشه آزاد بودن آن است محروم قمداد میکند. در عبارت «آزادئ افغانستان» یا افتخارات افغانستان، و غیره کلمهٔ افغانستان نقش محوری، مرکزی و اصلی دارد و اوصاف گوناگونی میتوانند به دور آن بچرخند. پس اگر سؤوال افتخارات افغانستان مطرح باشد، نباید بزرگترین افتخار کشور را که همیشه آزاد بودن تاریخی آن است نادیده گرفت و نباید سربازئ  آزادمناشانهٔ آزادگان افغانستان را تسلیم به قبضهٔ اسارت انگلیس قملداد کرد.

این استدلال را نباید به معنی اهانت به امیر امان الله خان تلقی کرد. ما آنچنان که به مردم افغانستان سر احترام خم می کنیم به خدمات سرشار از شجاعت اعلیحضرت امیر آمان الله خان هم سر احترام و تعظیم پائین می آوریم. با درک شرایط زمان میدانیم که او به دفاع ضرورت ندارد، ولی این را هم میدانیم که مثل هر انسان دیگر خوبی ها و نارسائیها داشت. بناً اگر در آئینهٔ عبرت تاریخ اشتباهاتش را به انتقاد نگیریم از انسان بودنش انکار میکنیم، و اگر حس مردم پروریش را نادیده بگریم از استعداد به خدا رسیدنش منکر می شویم.

آقای سیستانی برای آنکه اعلان آزادئ افغانستان از طرف اعلیحضرت امیر آمان الله خان را به حیث یک حقیقت و امر مسلم ثابت کند، مجبور است افغانستان را از صفت همیشه آزاد بودنش محروم قلمداد کند. او سر را مطابق کلاه می سازد، عوض آن که کلاه را به اندازهٔ سر بسازد. غافل از اینکه از ژرفنگری و درایت کار بگیرد و بداند که سیاسیون جهان گاه گاهی از روی ملحوظات سیاسی و برای دلداری، فریب، و یا تغیر اذهان مردم ادعاهای می کنند که با واقعیت سازگار نمیباشند، ولی مصلحت سیاسی ایجاب میکند. مثلاً افسران نظامی کودتاهای شان را به نام جمهوریت اعلان میکنند و خود را در رأس آن تا زنده اند رئیس جمهور میخوانند. در کشورهای اکثریت مسلمان کلمهٔ اسلامی را هم به آن می افزایند، ولی نه اسلامی اند، و نه جمهوری. در دوران کمونیستی هر کشور کمونستی باید رسماً خود را دموکراتیک مینامید. تفاوت بین دو آلمان، دو یمن، و دو کوریا فقط در این بود که آن یکی که حکومت کمونیستی داشت خود را «دموکراتیک» میخواند.

پس اعلان یک صفت یا اتخاذ یک نام، خصوصاً از روی ملحوظات سیاسی و ایدیولوژیک، موصوف را حتماً واجد صفتی نمیسازد که مدعی آن است، مگر آنکه عملش با آن صفت سازگار باشد. عطر آنست که خود بوید، نه آنکه عطار گوید.

ولی آقای سیستانی چون عاشق عطار است پی بوی عطر نمیگردد، اصلاً تفاوت عطر و عطار را از هم تفکیک نمی کند.

احساس، انگیزه، و درایت اعلیحضرت امیرامان الله خان مبنی بر اینکه چرا در آن مقطع خاص تاریخ حکومتش را با اعلان استرداد آزادی افغانستان آغاز کرد،  قابل درک است. ولی اینکه این اعلان وی انگیزهٔ سیاسی در قبال داشت یا بیانگر واقعیت عصر بود مطلب کاملاً مجزا است.

عبارت «استرداد آزادئ افغانستان» بر اسارت افغانستان تحت سلطهٔ استعماری انگلیس دلالت میکند. من هرگز این امتیاز را به انگلیس یا کدام قدرت خارجی دیگر نمی بخشم، می دانم که امپراتوری استعمارگر برتانیا که آفتاب بر قلمروش غروب نمیکرد، آرمان شوم تسخیر افغانستان را به گور برد. آقای سیستانی که این امتیاز را به انگلیسها می بخشد، باید از ایشان پرسید که «آقای سیستانی! برای بی اعتبار ساختن استقلال کشور، شما چقدر پول از انگلیس و پاکستان می گیرید؟»

من به آزادمنشی مردم افغانستان ایمان دارم. من به شهادت تاریخ به آزادی مداوم افغانستان اعتقاد دارم که همیشه کشور آزاد بوده و هست، و علی الرغم تجاوز و لشکرکشیهای دشمنان رنگارنگ، هرگز زیر یوغ استعمار نرفته. من این واقعیت تاریخ را برای افغانها بزرگترین افتخار میدانم که در پهلوی چند کشور محدود جهان انگلستان، فرانسه، روسیه، دنمارک، سویدن، ترکیه، ایران، جاپان، سیام، و حبشه، چنین افتخار نصیبش گردیده. این افتخار به قیمت جان هزاران هزار مرد و زن دلیر حاصل شده که به پاس خون شهدای آن لالهٔ دشتهای افغانستان همواره سرخ می رویند تا همه سرخ رو، سرشار، و سرفراز باشیم.

  بخش دوم

معاهدات افغان و انگلیس

از خلاصهٔ مطالب بخش اول بر می آید که با فهم اینکه در دوران استعمار هیچ کشور دنیا از اثرات استعماری اروپایان در امان نماند، افغانستان توانست آزادی خود را حفظ کند، با آنکه سیاست خارجی اش متأثر گردید. ولی متأثر گشتن سیاست خارجی یک کشور به مستعمره گشتن، و از دست دادن تمامیت ارضی، و اسارت و بردگی مردم آن دلالت نمی کند. و تأثیرات ناگوار قدرتهای استعماری عمدتاً بر دو قطب لندن و ماسکو میچرخید که افغانستان در تقاطع آن قرار گرفته بود و در زیر این فشار ها به أمضای معاهداتی مجبور ساخته شده که رویهمرفته به نفع قدرت استعماری تمام میشد.

من معاهدهٔ راولپندی را مضرترین معاهدات افغان و انگلیس میدانم و دلایل آنرا طوریکه در مصاحبه شرح کردم در این است که مسؤولیت و مکلفیت تعهد را از شخص پادشاه افغانستان به ملت افغانستان منتقل می سازد. و چون عمر ملت پاینده تر از عمر یک پادشاه است، مسؤولیت و مکلفیت تعهد از خود ابدیت پیدا میکند. تداوم این «ابدیت» است که از یک قرن به اینطرف افغانستان را به سیاه روزی و بد بختی مبتلا کرده.

آقای سیستانی عاشق معاهدهٔ راولپندی است و از آن به کرات و مرات تمجید کرده مینویسند: «معاھدۀ صلح راولپندی نسبت به تمام معاھدات قبلی که با انگليس ھا به امضاء رسيده اند، بحال افغانستان بھتر ومفيد تربود. برتری ومزيت قرارداد صلح راولپندی بر معاھدات قبلی يعنی برمعاھدات گندمک و ديورند، اينست که قرارداد صلح راولپندی، منجر به استقلال سياسی جغرافيای موجودۀ افغانستان گرديد،…»

آقای سیستانی از تکرار این چنان راضی است که بعد از یک مقدار استهزای دیگر مطلب را به عبارت دیگر بیان میکند – مبادا که خواننده توجه کاف نکرده باشد: «معاھده صلح راولپندی نسبت به معاھدات قبلی با انگليسھا، اين مزيت وبرتری را داشت که درنتيجه مذاکرات بعدی وزيرخارجۀ افغانستان محمودطرزی با حکومت ھندبرتانوی، انگليس را مجبور ساخت تا استقلال سياسی افغانستان را در ١٩٢١ ميلايد برسميت بشناسد.»

من در اینجا هیچ علت و معلول را نمی یابم که نشان دهد که محمود طرزی به خاطر معاهدهٔ راولپندی از توانایی برخوردار بوده باشد که انگلیسها را مجبور ساخته باشد که استقلال افغانستان را به رسمیت بشناسد. این نه بدان معنی که محمود طرزی فاقد تجربه و استعداد دیپلوماسی بود، بلکه به خاطر اینکه مندرجات معاهدهٔ راولپندی دست استعداد او را از پشت بسته بود و توشیح امیر امان الله خان زبان او را بسته بود. و همین اثرات منفئ معاهدهٔ راولپندی تا امروز جلو هرکوشش حکومتهای افغانستان را برای استرداد خاک آن طرف خط دیورند در مجامع حقوقئ بین المللی گرفته.

برعکس ادعای آقای سیستانی نقش معاهدهٔ راولپندی در مفاهمات محمود طرزی چنان اثرات منفی داشت که مذاکرات را به رکود و ناکامی مواجه ساخت که از اپریل ۱۹۲۰ تا نوامبر ۱۹۲۱ در میسوری و کابل تقریباً دو سال طول کشید. در نتیجهٔ همین رکود و سیر بسیط مذاکرات از جملهٔ خواسته های متعدد جانبین صرف بالای دو موضوع موافقه حاصل شد و آن آزادی افغانستان در برابر قبولی خط دیورند منحیث سرحد بین دولتین بود. در واقع هیج تغیر و تبدیل و تعدیلی در محتوای معاهدهٔ راولپندی به میان نیامد، جز اینکه مطالب دو سند جداگانهٔ مذاکرات راولپندی در یک کاغذ نوشته شد. به عبارت ساده، متن و محتوای معاهدهٔ راولپندی به منظور و مطلوب که آقای سیستانی می خواهد آنرا پرداس دهد مورد تائید تاریخ نیست.

صرف نظر از این آقای سیستانی با خوانندهٔ مضمون خود صادق نیست. زیرا او متن کامل معاهده را شامل متن نوشتهٔ خود نمی سازد تا خواننده از خود برداشت و تعبیر مستقلی از آن نداشته باشد. آقای سیستانی برای اینکه ضعف استدلال خود را کتمان کرده باشد، با مهارت (یا به اصطلاح خودش بیشرمانه) قسمت حساس مادهٔ پنجم معاهدهٔ راولپندی را حذف میکند. صرف نظر از اینکه تصرف و جعل در اسناد رسمی و تاریخی، خاصتاً برای یک مورخ اکادمیسین، یک جرم نانبخشودنی است، شرم آورتر اینکه استدلال خود را بالای همین جعل بنا میکند تا خوانند را قناعت داده باشد. همین مورخ اکادمیسین مرا در تمسخر توصیه امانت داری می کند تا بر اساس سند و برهان و شواهد اتکا کنم و می نویسد: «ولی به جواب اين داکتر اسطوره ھا بايد گفت که: آقا! تاريخ، اسطوره نيست،… مردم امروز، برخلاف شما خيلی عقل دارند،دانش دارند،فھم و درک ومنطق دارند وھيچ سخنی را بدون سند و برھان وشواھد قبول نمی کنند.»

و این هم سند متن معاهدهٔ راولپندی که آقای سیستانی با خوانندگان در میان میگذارد:

«موادمعاھده صلح راولپندی: ١ تاسيس وبرقراری صلح .٢ جلوگيری توريد اسلحه از طريق ھندوستان ٣ضبط اعانه باقيمانده وقطع تاديه مستمری به امير. ۴بعد از سپری شدن شش ماه برتانيه با ھيئت افغانی روی موضوعات منافع مشترک وتاسيس دوباره روابط دوستی ديرينه مذاکره ميکند مشروط براينکه حکومت افغانستان باکردار واعمال خود نشان دھد که صميمانه ميخواھد دوستی برتانيه را دوباره کمائی کند.

۵ پذيرفتن سرحد ھند وافغان طوريکه سابق تعيين گرديده وعلامه گذاری آن بخشھای سرحد که تاحال علامه گذاری نشده توسط کميسيون برتانوی.١٢»

و این هم متن کامل مادهٔ پنجم معاهده به شمول آن قسمت که عبارات توهین آمیز جانب انگلیس بالای افغانستان وضع کرده و آقای سیستانی آنرا از ترجمهٔ خود حذف کرده: (بی مورد نخواهد بود اگر عنوان مضمون آقای سیستانی در رابطه با پول گرفتن از انگلیس یاددهانی شود.)

مادهٔ پنجم: «حکومت افغانی سرحد هند و افغانی را که امیر فقید پذیرفته بود قبول میکنند. آنها (حکومت افغانی) علاوتاً به علامه گذاری هرچه زودتر سرحد توسط هیئت برتانیوی در غرب خیبر تعهد می کنند، جائیکه اخیراً در آنجا تجاوز افغانی صورت گرفته بود، و سرحد را آنچنان قبول می کنند که هیئت برتانیوی آنرا علامه گذاری کند. قوای برتانیوی تا زمان تعین سرحد در جناح خود باقی می مانند.» (برای تطابق با متن انگلیسی معاهده به حاشیهٔ مضمون مراجعهٔ فرمائید.)

از نگاه حقوق بین الدول مهمترین عبارت، و از موقف افغانستان مضرترین عبارت قابل توجه در مادهٔ پنجم همانا قسمت حذف شده آن است، «در آنجا تجاوز افغانی صورت گرفته بود». از نگاه حقوقی تجاوز بر خاک دیگران صورت می گیرد نه به قلمرو خود، پس با متجاوز خواندن افغانستان این معاهده هر نوع ادعای افغانستان را بر خاکهای آنطرف خط دیورند باطل می سازد. و عبارت بعدی «و سرحد را آنچنان قبول می کنند که هیئت برتانیوی آنرا علامه گذاری کند.» مگر این تسلیمی دایمی نیست که هم خاک را به انگلیسها واگذار میشوند و هم اختیار علامه گذاری آنرا بدست انگلیسها میدهند. هم دستم را ببر، و هم اختیار به تو است که از هرجا که میخواهی قطع کن.

مأخد همین متن از اثر دیگر آقای سیستانی به نام «محمودطرزی،شاه امان الله و روحانيت متنفذ» گرفته شده که خود گواهی بر سابقه این کج قلمی میکند.

مسؤولیت امیر امان الله خان در رابطه به معاهدهٔ راولپندی

در ارجاع و تفویض مأموریت آمر هرگز از مسؤولیت نهایی معاف پنداشته نمیشود. در سطح عالی ادارهٔ دولت پادشاه هم حکم نهایی دارد و هم مسؤولیت نهایی. منحیث رکن معتبر نظامی و اداری دولت در صورت موفقیت حایز افتخارات است و در صورت ناکامی مسؤول عواقب آن. آنچنانکه امیر آمان الله خان در نتیجهٔ ظفر نظامی اش بر انگلیس لقب «غازی» را مستحق گشت، همانگونه در نتیجهٔ شکست سیاسی اش در مقابل انگلیس مسؤولیت نهایی عواقب آن به دوش اوست.

با شرح موفقیتهای انکار ناپذیر دورهٔ امانیه، که اینجا مطرح نیست، آقای سیستانی بین ده و درختها فاصله ایجاد میکند و انتقادش بر این است که من گفتم که محبوبترین پادشاه افغانستان منفورترین معاهده را توشیح کرد. ولی بعداً از راه توضیحات خویش ناخودآگاهانه از موضع استدلال من دفاع میکنند و می نویسند که: «مگر به خاطر لغزش در قبول خط ديورند دراين قرارداد از سوی محمودطرزی وزيرخارجه وشاه مورد انتقاد شديد قرارگرفت. علی احمد خان ،از طرف شاه امان خان مورد سرزنش و عتاب قرار گرفته از مقامش سبکدوش و توقيف شد.» من جز همین مطلب چیزی دیگری نگفته آم ولی آقای سیستانی بر اعتبار علمی و هویت شخصی من میتازد، تا از ارایهٔ جواب منطقی و مستدل گریز کرده باشد. ولی استدلال به سراغش می آید و با شکیبایی منتظر جواب سؤوالات ذیل است:

۱- آیا در حساسترین مقطع تاریخساز کشور نگهداشتن وزیر خارجهٔ مجرب و دانشمند در داخل کشور و فرستادن وزیر داخله بی کفایت و بی تجربه به خارج از کشور، معیار «کار به اهل کار سپردن» امیر امان الله خان بود؟

۲- اگر امیرامان الله خان والی علی احمد خان را به سبب ارتکاب خیانتش در مهمترین مسأله ملی توقیف کرد، پس چرا خودش همان معاهده را توشیح کرد؟ مگر منحیث یک مورخ آقای سیستانی به این تناقض و تضاد متوجه هستند؟

۳- من میگویم که امیر امان الله خان می بایست معاهده را آتش می زد وقیف می کرد، نه علی احمدخان را، زیرا توقیف علی احمدخان درد ملت را مداوا نکرد، ولی امضأ و توشیح معاهده سرنوشت ما را در سیاهی گره زد که در اثر آن در این ۹۵ سال کشور ما رسماً از پیکر دو نیم گشته. آیا این اظهار نظر من طبق ادعای مضحک شان به خاطر «مخاصمت شخصی» است؟

آقای سیستانی به منظور اصلاح نظر آنهای که اهمیت تاریخ توشیح موافقتنامهٔ راولپندی را مورد سؤوال قرار می دهند و به زعم او «در سرنای خود پف کرده راھی ھستند» مینویسند: «غازى امان الله خان درھمين محفل بعد از امضاى سند استرداد استقلال كشور، از مردم خواست تا ازين روز به مثابۀ «جشن ملی» استقبال نمايند. بدين سان،٢٨ اسد، روزى که افغانستان رسماًاختيار وحق ارتباط با جھان خارج را بدست آورده می آورد، به حيث روز رسمى استرداد استقلال افغانستان شناخته شد.»

۴- امیر امان الله خان منحیث یک سیاستمدار نظر به شرایط زمان آن روز را به مثابهٔ جشن ملی استقبال نمودند، آیا آقای سیستانی منحیث یک مورخ نامدار کشور آن معاهده را به حیث سند استرداد استقلال کشور قبول می کنند؟

از فحوای مضمون شان هویداست که جوابشان مثبت است، زیرا همین مطلب را در مضمون دیگری تحت عنوان «برای افغانھا، ھيچ روزی ارج ناکتر از ٢٨ اسد نيست!» به عبارت مشابه نوشته اند. « روز ٢٨ اسد ١٢٩٨ ش (١٨ اگست١٩١٩م)، از آنجھت نزد افغانھا پرارج وگرامی است که اعليحضرت شاه امان الله، پيمان صلح راولپندی را (که حاکی از برسميت شناختن استقلال کشور بود)، توشيح کرد.»

۵- کدام یک از پنج مادهٔ معاهدهٔ راولپندی را که آقای سیستانی  منحیث یک مورخ به صراحت به آن اشاره میکند و آنرا سند استرداد «استقلال کامل سیاسئ کشور» میدانند، متضمین چنین استقلال است؟

بفرمایند این است متن معاهدٔ راولپندی که قرار نوشتهٔ آقای سیستای حاکی از برسمیت شناختن استقلال کشور است:(متن کامل معاهده به زبان انگلیس را در حاشیه پائین صفحه ملاحظه فرمائید)

اختصار مطالب چهار مادهٔ اول: ۱- اعلان متارکه، ۲- قطع امتیازات ورود اسلحه، ۳- قطع معاش مستمری، و ۴- ایجاد روابط دوستانه  بین دولتین مشروط به رویه و کردار «مطلوب» حکومت افغانستان.

مادهٔ پنجم: «حکومت افغانی سرحد هند و افغانی را که امیر فقید پذیرفته بود قبول میکنند. آنها (حکومت افغانی) علاوتاً به علامه گذاری هرچه زودتر سرحد توسط هیئت برتانیوی در غرب خیبر تعهد می کنند، جائیکه اخیراً در آنجا تجاوز افغانی صورت گرفته بود، و سرحد را آنچنان قبول می کنند که هیئت برتانیوی آنرا علامه گذاری کند. قوای برتانیوی تا زمان تعین سرحد در جناح خود باقی می مانند.»

۶- کدام قسمت این معاهدهٔ توشیح شده از طرف امیر امان الله خان آزادئ افغانستان را تضمین میکند، یا لااقل به آن اشاره میکند که آقای سیستانی روز إمضای آنرا «ارج ناکترین روز» در تاریخ افغانستان میدانند؟

۷- آیا تسلیمی یکجانبهٔ قلمرو آنسوی دیورند که عبارت «تجاوز افغانی» درین معاهده به آن مشروعیت سیاسی می بخشد، و نه تنها پادشاه را، بلکه تمام افغانستان را متقبل و متعهد به واگذاری قلمرو خود میسازد «ارج ناکتر» میدانید؟

۸- علی احمدخان زمانی معاهده را امضا کرد که تحت فشار انگلیس، فاقد تجربه سیاسی، و احتمالاً هم با قلت مشاورین چیز فهم روبرو بود، و در اثر این بیغوری و خیانت توقیف شد. پس معذرت امیر امان الله خان چه بود که در شرایط بهتر و وجود مشاورین مجرب به همان «بیغوری» مشروعیت سلطنتی و دولتی بخشید؟

سؤوالهای بالا تناقض استدلال آقای سیستانی را روشن می سازد و مکلفیت مسلکی او منحیث یک تاریخدان نامور کشور ایجاب میکند بین احساسات و تقعل تفکیک قایل شوند. اگر اظهار نظر شخصی میکنند، که حق مسلم شان است، باید القاب کاندید اکادمیسین را در آن مورد به کار نبرند چون اسرار بالای موضع سیاسی که تاریخ برضد آن گواهی میدهد القاب علمی شان را تهدید میکند.

تجلیل روز آزادی

در جهان معمول است که دولتهای که مدعی اند که هیچ مستعمره نشده اند و ارکان سه گانه حکومت، ملت، و خاک آن در اثر تهاجم دشمنان از هم متلاشی نشده اند روز تجلیل آزادی ندارند، و در عوض برای بزرگداشت افتخارات کشور شان روزهای ملی را تجلیل می کنند. برعکس، کشورهای استعمار شده روز استرداد استقلال خود را از چنگ استعماریون جشن می گیرند. من چون به آزادئ مداوم افغانستان عقیده دارم با کاربرد اصطلاح «استرداد استقلال» همنوا نیستم.

احتمالاً تشویش آقای سیستانی منشأ دیگر دارد. او به «ناحق» و داکتر زمانی برحسب خیالش مرا در جملهٔ آنهای قلمداد میکنند که به اثر تفوق پرستیهای نژادی / لسانی مخالف تجلیل جشن آزادی اند و در مقابل پیشنهاداتی برای روز «شهید» دارند که خالی از تعصبات و تفرقه زدایی نیست. این یک برداشت کاملاً بیجا است.  فراخنای ذهنی من در جهان نمی گنجد، چه رسد به اینکه آنرا در قفس تنگ نظریهای ملیگرایی و قبیله گرایی اسیر سازند. همین قدر کافی است بگویم که به رهی که میروند به سیستان است.

آقای سیستانی از زبان من مینویسند که «تجليل از روز استرداد استقلال افغانستان، غلط است ، وبرای فريب دادن اذھان عامه، علاوه کرد که ما ھيچ وقت زير سلطۀ بيگانه نبوده ايم وبنا برین هیچ ضرورتی وجود نداشت که مردم افغانستان با انگلیس ها بجنکند.»

اکادمیسین سیستانی در قسمت اول علت و معلول را قصداً تعویض کرده و بعداً تعریفات خود را بالای عبارات من تحمیل کرده. زیر سلطهٔ انگلیس نبودن برای عوام فریبی نیست بلکه به شهادت تاریخ است، اما ادعای استرداد استقلال میتواند برای تغیر اذهان عامه بوده باشد. تحریف عمدی یا سؤ تعبیر دوم اینکه آیا ضرورتی وجود داشت که مردم افغانستان باید با انگلیس ها می جنگیدند. جواب من با فهم درست مطلب من مثبت است و آن برای الغی کامل خط دیورند و واپس گرفتن خاک افغانستان بود. این مبارزات مردم نه با اعلان امیر امان الله خان آغاز شد و نه با اعلان متارکه او خاتمه یافت. اقوام پشتون ورای خط دیورند تا سال ۱۹۳۵ یعنی تا ۱۵ سال بعد از متارکه راولپندی با انگلیسها می جنگیدند. ولی چون امرای افغانستان با انگلیسها طرف آمده بودند، قیامهای متواتر دلیران آنسو را نتنها بر باد فراموشی سپردند، بلکه آنچنانکه در بخش اول به آن اشاره شد از همکاری سران قبایل اینسو هم محروم ساخته شدند.

من معاهدهٔ راولپندی را از نگاه حقوق بین الدول «خطرناکترین» خوانده ام و از روی واقعیت انکار ناپذیر و عواقب ناگوار آن که تا امروز دامنگیر مردم ماست آنرا «منفورترین» خوانده ام. تعجب من در این است که مورخ چیرده دست ما عاشق کدام یکی از پنچ مادهٔ آن هستند که برای دفاع از تجلیل آن بر من میتازند؟ بفرمایند به متن معاهده یک بار دیگر مراجعه فرمایند.

منظور من تجلیل والاترین افتخار ملی کشور است که آن عبارت از آزادئ مداوم افغانستان است. من مخالف تجلیل روز آزدای نیستم، ولی مخالف عبارت «استرداد استقلال» هستم که معنی آزادی مداوم را منتفی میکند. من مخالف تجلیل روز إمضای معاهدهٔ راولپندی هستم، نه بر حسب ادعای نهایت مضحک آقای سیستانی  که مینوسند به خاطر «مخاصمت شخصی و قومی من با امیر امان الله خان»، نه بر حسب ادعای داکتر عبدالرحمن زمانی که «ناخود آگاه» در صفوف… قرار گرفته ام، و نه برای «بی اعتبار ساختن استقلال کشور»، بلکه برای آن که افغانستان در پهلوی کشور های همیشه آزاد دنیا آین افتخار نادر و گرانمایه را تجلیل کند. من در بیانیهٔ یک سال قبل در کلیفورنیا شمالی پیشنهاد کردم تا یک مرجع با صلاحیت کشور بعضی از وقایع تاریخی افغانستان از قبیل فتح میوند، روز پنجده، فتح وانه، روز جرگهٔ مارجه، تاجگذاری احمدشاه بابا، و روز های قیامهای بالاحصار، قیام هرات، روز توشیح اولین قانون اساسی افغانستان، روز بیرق، روز افتتاح اولین پوهنتون افغانستان… را معین کرده، از میان آنها یک یا چند روز ملی را به منظور رسمیت بخشیدن به پارلمان آزاد یک افغانستان آزاد پیشنهاد کنند تا به حیث روزهای ملی افغانستان تجلیل شوند.

به این ارتباط داکتر عبدالرحمن زمانی که در سخنرانی یک سال قبل من در کلیفورنیای شمالی حضور داشت، یک سال بعد نظریات مرا بر باد انتقاد گرفته مینویسند که «در این نظریاتنه نقد جديد است و نه هم فکر کردن خارج از جعبه.» اگر چنین است پس کدام از اینها را قبلاً شنیده بودند، و چرا همهٔ نکات را با تکرار تاریخ طوری جواب میدهند که تازه نگریهائ مرا در کهنه پردازی خود پنهان کرده بر نقض استدلال خود شهادت میدهند. وی می افزایند که: « و اما بدتر از همه آقای ستانیزی بدون ارائهٔ هیچ نوع سند و مدرکی پا فراتر نهاده و میگوید که «معاهدٔ صلح راولپندی از جملهٔ نه (۹) معاهدهٔ امضا شده با انگلیس ها بدترین و خطرناکترین معاهده بود.»

مگر متن و محتوای خود همین معاهدات سند و مدرک کافی نیست؟ مگر اینکه معاهدات قبلی با فوت إمضا کننده آن باطل میشد، ولی معاهدهٔ راولپندی که مسؤولیت آن از دوش امیر به ملت افغانستان منتقل گردید و نزدیک به یک قرن بر جای خود نافذ مانده، خطرناکتر از همه معاهدات نیست؟ داکتر زمانی مینوسید که «معاهدهٔ صلح راولپندی خط دیورند را قانونیت و ابدیت نبخشیده است.» آنها باید قانونیت معاهدهٔ راولپندی را از مراجع بین المللی بپرسند که افغانستان چه گونه از نگاه قانون بین الدول به اثر إمضا و توشیح همین معاهده خلع سلاح قانونی گردیده، ورنه درین یک قرن کار الغی خط دیورند به جایی می رسید. سیاه و سپید ابدیت این خط را از مردمانی بپرسند که از تور خم تا سپین بولدک به تیغ استعمار دو نیم شده اند. چنین پراگندگی فکری را اصطلاح «لجام گسیختگئ» خود شان تعریف میکند.

نوشتهٔ داکتر زمانی با شعر اختتامیهٔ زیبای از ملنگ جان مزین است که احتمالاً مخاطب آن خود نویسنده است و من به زبان توانا و اندیشهٔ ژرف الفت با آن همنوایی میکنم:

که هر یو یی رانه وژنی خیال او فکر می مه وژنه

په دی کښی ما وطن ته لوی تاوان لیدلی دی

 بخش سوم

امانت امانیت

تفاوت بین ذهنیت منجمد و تازه نگر

انسان اسیر و حصیر نفسانیت است و در قید آن به اعتیاد خود محوری مبتلا میگردد. راست بودن اعتقاد خود در انحصار حق تعبیر میکند و چون پیلهٔ کرم ابریشم در آسایش فکر خمود و جمود هلاک میشود. بسیاری از اعتقادات را از روی عادت قبول میکند، عوض آنکه حقایق امور را خود بسنجد و برای خود تحلیل کند، بیشتر مفاهیم را بر حسب تعریف گذشتگان به گونهٔ پیشفرضهای دیانت و ملیگرایی را جعبهٔ ذهنی خود قفل نموده کلید آنرا به دور می اندازند.

ولی خداوند به انسان چنان قوهٔ تفکر آزاد داده است که انسان صرفنظر از راست بودن اعتقاد حاصله اش حتی اختیار انکار خداوند را هم دارد.

خود اندیشیدن شکران نعمت است و به جا آوردن سپاس خالق لایزال که ما را مظهر عقل کل آفریده تا در او چنان بیاندیشیم که او را در خود بیابیم و خود را از او بیابیم. خلاقیت بهترین عبادت است چون از راه آن انسان خالق بلواسطهٔ خالق مطق میگردد. بناً تفکر خلاق به منظور حقیقت یابی در واقع حق یابی است. ضرور نیست در وحله اول حق به جانب باشیم، ولی حتمی است تا در نهایت برای یافتن حق به راه حق قدم نهیم با فهم اینکه هدف حق است نه راه رسیدن به حق.

اخیراً نظر متفاوت و مغایر پیشفرضهای دهه های قرن اخیر را که چندی قبل در مصاحبهٔ اظهار کردم و با استقبال گرم وطنداران روشن نگر مواجه شده بود، مورد اعتراض شماری چندی واقع شد که با تازه نگریها حساسیت نشان داده تعامل انسانهای متمدن و روشن ضمیر را کنار گذاشته عوض افهام و تفهیم و تقابل اندیشه با نظریاتم، با شخص خودم سر عداوت و دشمنی در پیش گرفته اند. و در غفلت انحصار واقعیت بینی خود در خصم و خشم به تروریزم لفظی متوصل شده اند.

این شیوه با طرزالعمل کموستهای نیم قرن اخیر در افغانستان شباهت زیاد دارد. اولین تجربه تلخ مظاهرات دوران پوهنتون کابل را به خاطرم می آورد. در یکی از روزهای مظاهرات پس از چند سخنگوئ یکنواخت و تکراری با کلمات و عبارات نامانوس بلاخره نوبت به یک تن رسید که در شرح مطالب معقول، و اندیشهٔ تازه و متفاوت سر سخن باز کرد. بعد از چند لحظهٔ کوتا سروصدا بلند شد بر سر او ریختند و او را به جرم «طرفدار میوندوال» از سر ستیج با بی حرمتی پائین کردند.

صحنه سازیها و برخورد ایدیولوژیها متفاوت و متضاد واقعیت آن روزگار افغانستان بود ولی چیزی که در تماشای آن صحنهٔ فراموش ناشدنی مرا تکان داد تضاد بین اصل آزادئ بیان و انحصار جواز آن برای انحصار قدرت بود. در این رابطه در افغانستان نیم قرن اخیر هیچ تغیری به میان نیامده. بازی همان است ولی بازیگران عوض شده اند. این شماری از بیکاران که به کار و تحصیل من میتازند حتی در محیط آزادیهای مدنی غرب در برابر استقلال فکری میجنگند تا استقلال رسمی که از آن شمهٔ نمانده به نام دفاع از افتخارات کشور «دفاع» کرده باشند.

این روند عام هر جامعه است که در برابر هر سنت شکنی شیوهٔ خصمانه می گزیند. اینگونه اختناق «بر خود تحمیل شده» پیام آوران خدا را که برضد طرز دیانت آبایی، طبق آیهٔ ۱۷۰ سورة البقره، مبارزه میکردند دیوانه و مجنون میخواندند، تازه نگران چون آمان افغان را کافر میخواندند…. صرف فرصت سیر زمان بود که با شکستن قالبهای کهنه ابوالحکمان چند را ابوجهل ساختند تا نو اندیشی حکم زمان گردید.

هر عصر از خود تقاضاهای دارد. شکران نعمت تازه نگری در تفکر آزاد است که گذشته را در آئینه حال ببینیم تا به فردای موعود برسیم. پیشفرضهای تاریخ را کورکورانه پرستش نکنیم، ولی از رموز وقایع آن درس عبرت گرفته، در عصر خود از بهر خود بیاندیشیم. نگذاریم دیگران از بهر ما بیاندیشند و برای ما فکر کنند. تنها و تنها وقتیکه از استقلال فکری خود اطمینان حاصل کردیم، ادعای دفاع از استقلال واقعی افغانستان را کرده میتوانیم.

  در جامعهٔ سربستهٔ چون افغانستان که وسایل ارتباط جمعی و معلومات استهلاک عامه همه در دست حکومت بود، اکثریت مردم تفاوت بین معلومات مستقل و تبلیغات حکومتی را نمیدانستند. بناً رسمیات و تبلیغات را به شکل واقعیت های عینی می پنداشتند که به مرور زمان جز اعتقادات جمعی شده با هر تکرار مکرر ذهنیت را برای واقعیت بودن آن آماده تر میساخت تا آنکه به حیث عرف اجتماع قبول میشد. اظهارنظر در مخالفت با این «عرف جمعی» همیشه با مقاومت روبرو میشد و تازه نگری را تکفیر میکردند. به این شکل جامعهٔ در ظلمت و سیاهی راکد و عاری از نو آوری می ماند.

امانت امانیت

امیرامان الله خان از بهترین پادشاهان افغانستان بود، ولی لیاقتش در ستایش است، نه در پرستش.

آنهای که امانیست های امان پرست «بر وزن وطنپرست» هستند نعوذ بالله در خدا عیب می بینند ولی در امان الله خان عیب نمی بینند. برعکس، امانیست های که لیاقت امان الله خان را در ستایش می پویند، خوبی ها و بدی های او را جداگانه قمداد کرده، آنچه از او درخور ستایش است، تمجید می کنند، و آنچه نیست، بر باد انتقاد می گیرند. در نهایت می بینند که آسمان و زمین برهم نخورده اند. از همین جا تفکیک دو نوع امانیت پدیدار میشود: یکی امانیت ارتجاعی یا «نستلجیک» و خاطره ای، و دیگری امانیت متحرک، زنده، انقلابی، قالب شکن و مترقی.

امانیست های ارتجاعی، دورهٔ امانی را یک مقطع منجمد و محکوم به زمان می دانند. اینها در اسارت خیال خاطرات یک قرن پیش دست و پا می زنند و هنوز هم اصلاحات دورهٔ امانیه را به معیار قرن بیست ویک تحول می پندارند. این امانیت ترسو، و بزدل است و از آزادی بیان و تحلیل وقایع می ترسد. از دیدگاهٔ روش ایدیولوژیک، امانست های عقبگرا با سلفی های داعش همصفت اند. افراط ملیگرایی صرف در یک مورد از افراط مذهبی تفاوت دارند: سلفیها میخواهند جامعه را ۱۴ قرن به عقب برگردانند، و امانیست های ارتجاعی صرف یک قرن. هردو مخالف تازه نگری اند و مخالفین خود را تکفیر میکنند. امانیست های ارتجاعی روحیه انقلابی امانیت واقعی را فراموش کرده اند و صرف با خاطرات «یادش بخیر» زنده اند.

اما امانیست های مترقی و انقلابی امانیت را یک انقلاب از بالا به پائین می پندارند که اقلاً نیم قرن از مقطع زمانی خود به پیش می نگریست. برای امانیست های انقلابی روحیهٔ امانیت مهمتر از واقعیت زمانی دورهٔ امانی است. اینها به نام آمان الله خان نمی پیچند، بلکه با روحیهٔ پیشتاز امانیت می آمیزند. امانیت انقلابی تازه نگر است با ایجابات عصر جواب می دهد، حال را در آئینه فردا می بیند، از انتقاد نمی ترسد، به نو آوری و خلاقیت لبیک میگوید، از تحلیل و بررسی چشم نمیپوشد و خلاقانه می اندیشد.

امانیت مترقی حکم می کند که تاریخ را چنان بررسی باید کرد، که موجبات سقوط دورهٔ امانی تکرار نشود. اگر امانیت وقت توانسته بود به معایب خود پی ببرد، ممکن دورهٔ امانی تا نیم قرن دیگر دوام میکرد. بدیهی است که واقعیت تاریخ تغیر نمیپذیرد، ولی میتوان ذهنیت را با ایجابات عصر چنان عیار ساخت که جوابگوی مشکلات باشد. امانیت انقلابی حکم میکند که از تاریخ باید درس عبرت گرفت و از معایب گذشته باید آموخت و نگذاشت که احساسات بر تدبیر و دوراندیشی چربی کند. از انتقاد باید نترسید ولو پیشفرضها را متزلزل سازد.

امیر امان الله خان صاحب اوصاف بیشماری بود که میتوان آن بزرگمرد تاریخ را از روی آن بزرگداشت. ولی بزرگمنشی او را نباید بر چشم پوشی از واقعیتهای ناگوار دورهٔ سلطنتش بنیاد نهاد، از تشویش این که مبادا مسؤولیتی به او راجع شود. امر مسلم است که درک شرایط که امیر امان الله خان در آن قرار داشت و واقعیت های سیاسئ جهان متزلزلی که او با آنها روبرو بود، کار دشوار است. فهمیدن انگیزه های نهانی روحی و نفسانئ که او را وامیداشت تا واقعاً یا سیاستاً به کاری و ادعای متوصل شود، نهایت مشکل است. ولی برماست تا برای فهمیدن بهتر واقعیت ها پیشفرضها را زیر زره بین عصر و زمان خود با دقت ببینیم و از وقوع هیچ احتمالی چشم نپوشیم. صرفنظر از اینکه ادعایش از روی مصلحت سیاسی بوده باشد یا به استناد یک واقعیت تاریخی.

اگر انتقادی متوجهٔ او میشود به انسان بودنش دلالت میکند. وقتی اشتباهات او را در قرینهٔ زمان و مکان و شرایط که امیر امان الله خان با آن روبرو بود تحلیل کنیم، زحمات او را بیشتر تقدیر می کنیم، و او را از روی پیچیدگی های سیاست های جهانی وقت بهتر می شناسیم. واقعاً اگر امان الله خان را بزرگ می پنداریم، افغانستان را باید بزرگتر بدانیم، و افتخارات تاریخش را از آن هم گرامیتر. و از آنها چنان قدر کنیم که قابلیت تقدیر بیشتر و ارج بهتر را سزاوار است. امیر امان الله خان به خاطر افغانستان امیر بود، ولی افغانستان به خاطر امان الله خان یک کشور نبود. اما گرامیداشت یکی از احترام به دیگری نمی کاهد. دو مثبت یکدیگرا را نفی نمیکنند.

در پهلوی همهٔ اوصاف اش امیر امان الله خان اشتباهاتی را هم مرتکب شد که در اثر آن دورهٔ امانی که توقع میرفت سلطهٔ آن اقلاً نیم قرن دوام کند، از دههٔ بیش تجاوز نکرد. تنها از راه بازگویی و شناخت و تحلیل این وقایع میتوان از تکرار احتمالی حوادث ناگوار مشابه به آن جلوگیری کرد. نزد صاحبان خرد تاریخ عبرت است، نه شعار. بلی امیر امان الله خان به سان هر انسان نارسایی هائ داشت و سن جوانش او را از تجربهٔ لازم محروم ساخته بود که گاهکاهی تدبیرش در گرو احساسش اسیر و حصیر می ماند. یا هم ملحوظات و مراودات دربار ایجاب می کرد که او «سیاستاً» برای تقویهٔ روحیهٔ ملتش یا برای بالا بردن سطح اعتماد به نفس شان ادعای کند که با واقعیت در تضاد باشد.

ما میتوانیم خوبیهای امیر امان الله خان را سرمشق زندگی خود سازیم، و آرزوهای بیشمار اعتلا و ترقی کشور را که او خیالش را با خود به خاک برد، زنده سازیم و جامهٔ عمل بپوشانیم. ضربان قلب ما باید با عشق میهنی او در اهتزاز احساس لبیک بگوید. ما باید دشت و دامان خشکیدهٔ افغانستان را با احیای دوبارهٔ آرمانهای والای او آبیاری کنیم. ما باید امیر امان الله خان را به نحوی گرامی بداریم تا احساس دوطن دوستئ که او در سطح زعامت کشور تبارز داد، ما در سطح مردمی نمایان کرده بتوانیم و همه همدیگر را در برادری و برابری با محبت وطنداری در آغوش بکشیم.

من امانیست نیستم ولی تازه نگری ام با اصول امانیت انقلابی و مترقی همنواست و با ایجابات عصر میسازد تا جوابگوی آینده باشد، نه اسیر گذشته.

از تشویش تا تکلیف روحی

تهدید به هویت ملی و مملکتی افغانستان در سایهٔ دسایس دشمنان اندر کمین همه هموطنان ما را محتاط و ضرورتاً مشکوک ساخته. ولی برای بعضی ها این حساسیت ملی به سطح تکلیف روحی در آمده و هنوز هم در پشت هر سنگ عسکر و جاسوس انگلیس می بینند. نوشته های اینها تا جائیکه به نظریات من تعلق میگیرد روی محور ترس و تشویشی میچرخد که بر حسب نوشتهٔ داکتر زمانی گویا من به صف آنهایی قرار گرفته ام «که د ستوری و آگاهانه به تحريف و جعل سيستماتيک تاريخ معا صر ما کمر بسته و مانند د شمنان قسم خورده از اسم افغان و افغانستان و افتخارات ملی ما نفرت دارند. همان کسانی که افغانستان را کشور جعلی و استقلال آنرا نيز جعلی ميدانند.»

این تشویش و «سندروم» روانئ «مار گزیده از ریسمان میترسد» ایشان  قابل درک است. ولی سر خود را در زیر ریگ پنهان کردن باعث غیبت واقعیتها در سطح زمین نمی شود. در این عصر انقلاب اطلاعاتی نمی توانیم حقایق را در لف تجاهل الفاظ بپوشانیم یا وقایع  تاریخ کشور را زیر غبار زمانه ها پنهان کنیم. برعکس از راه تحلیل و بررسئ بهتر وقایع تاریخ از دیدگاه نو میتوان از تحریف، تعریف، و تعبیر نامناسب برای بهره بردارئ سیاسی ناجایز جلوگیری بهتر کرد. تازه نگریها ما را از غفلت ذهنیت های منجمد بیدار می سازد و صفوف افغاندوستی ما را قوت بیشتر می بخشد. تحقیق مشتق از حق است. حق نام خداست و حقیقت یابی انگیزهٔ انسانی است که ریشهٔ آن در باغ بهشت از چشمهٔ هویت و جوهر تصاحب اختیار آب میچشد.

در برابر دسایس بیگانگان همانا قوهٔ تفکر و استدلال قوئ ملبس با فهم و دانش، و خلاقیت اندیشه از بهترین یاران نصرت ما هستند. با آنهای که افغانستان را کشور جعلی میدانند مقابله فکری لازم است تا مخاصمت لفظی. از روی تحلیل تاریخ شمهٔ از مقابله فکری من در برابر آنها چنین است:

زمانی که سازماندهئ حملهٔ عراق بر ایران جلو توسعه و صدور انقلاب اسلامی را به سمت جنوبغرب متوقف ساخت، جمهورئ اسلامی جهت توسعه اش را به شمالغرب و مرامش را به  تسلطه بر پارسیگویان آسیای میانه تغیر داد. اضمحلال و فروپاشئ روسیهٔ شوروی فرصت را برای این دسیسه مساعدتر ساخت تا ذهنیت ها را برای پر کردن خلای قدرت سیاسی در آسیای میانه آماده کنند. موجودیت افغانستان مستقل سد بزرگی بر سر راه این دسیسهٔ استعمار «فرهنگی» قرار داشت. بناً پلانهای تجزیهٔ احتمالی افغانستان از راه تحدید هویت افغانی به یک نژاد، و تضعیف آن از راه جنگهای فرقه ای داخلی بر مبنای حمایت از هویت های لسانی و مذهبی زیر دست گرفته شد. در این رابطه کشالهٔ انتخابات کنونئ افغانستان کوشش صریح است برای تداوم انحصار قدرت سیاسی و نظامی توسط ائتلاف شمال چه از راه انتخابات، چه از راه تهدید کودتای نظامی. همچنان در بخش ثقافتی رسانه های خبری و مطبوعات افغانستان برای ایرانیسازی چنان عیار گشته اند که زبان دری در حالت نیمه جان و «کوما» به سر میبرد.

برای دفع ذهنیت منفئ در برابر دسیسهٔ تجزیه احتمالی افغانستان، زیر نام خراسان بزرگ کوشش شد به این ذهنیت جهت مثبت بدهند و بر استناد معاهدهٔ ۱۸۰۹ به آن مشروعیت ببخشند.

این بهترین مورد است که تحلیل و بررسئ وقایع تاریخی از روی تازه نگری قویترین دلیل «خراسانیان» را رد میکند. من بارها گفته ام که استعمال عبارت «پادشاه خراسان» در معاهدهٔ  سال ۱۸۰۹ م بین لارد آکلند و شاه شجاع دلالت به  کشوری به نام خراسان نمیکند، بلکه استعمال آن عبارت، بیانگر انگیزهٔ توسعه طلبی استعمار انگلیس بود که از طریق القاب بزرگتر به همبازیان سیاسی خود ادعای مالکیت خطهٔ های بزرگتر جغرافیایی را میکردند. ضرورت به تعمیل چنین یک اجندای استعماری خاصتاً در همان مقطع تاریخ محسوس بود زیرا ناپلیون میخواست  به کمک پارس صفوی از راه افغانستان بالای هند حمله کند. بناً انگلیسها ضرورت داشتند که شاه شجاع را پادشاه خراسان بنامند، تا از یکطرف سرحدات متعلقهٔ پارس، یعنی متحد احتمالی فرانسه، را محدود سازند و ازطرف دیگر سلطهٔ خود را از طریق شاه شجاع یعنی متحدسیاسئ خود بالای قسمت اعظم از آسیای میانه تحکیم بخشند. فقط و فقط برای همین مقصد شوم استعماری در معاهده نام خراسان را بر افغانستان ترجیح دادند چون خراسان خٓطهٔ جغرافیایی بزرگتر و بدون سرحدات مشخص بود که برای مرامها توسعه طلبی استعمار انگلیس نهایت مساعد بود. میتوان از راه چنین بررسی و تحلیل از تحریف و سؤ تعبیر استناد جعلی جلوگیری کرد.

از راه تاره نگری و تحلیل بهتر تاریخ میتوان به ارزشهای پی برد که در این مرحله حساس حلال مشکل افغانستان شده میتواند. اگر تحلیل را بر تجلیل بیافزایم و تعقل را بر احساسات مسلط سازیم، ضرورت به تقلید از روشهای ناهنجار بیگانان نمی ماند. ولی ذهنیت عامه با تازه نگری حساسیت دارد و محظ شنیدن یک نظریهٔ مغایر پیشفرضهای شان از همان قمچین کهنهٔ اختناق عامه استفاده کرده میگویند «بیادر توره به ای گپا چی، شولی ته بخو پردی ته بکو». در تداوم این ذهنیت اختناق به شعر وجیزهٔ پناه می بریم: دشمن دانا به ز نادان دوست.

فقدان بصیرت

وقایع تاریخ را میتوان یا شعار تلقی کرد، یا عبرت پنداشت. در اولی کفران نعمت است و در دومی خیر و فلاح. تکرار گفتن وقایع تاریخ بدون تحلیل و بررسی سادوگری است، ولی یک عالم باید با ستفاده از فراخنای زمان و استنتاج از تسلسل وقایع از سادو و مداح فاصله بگیرد. من سادو و مداح نیستم. آنچنانکه آقای سیستانی به استهزا اشاره نموده اند، لیک یک واقعیت است که به امید خدمت به میهن برای تحصیلات عالی به امریکا آمده ام. پس برای آنکه ادای دین کرده باشم، باید تا حد توان رنجهای وطن را التیام کرد.

یکی از دردهای مهلک جوامع عقب ماندهٔ چون افغانستان عقب نگری است. جوامع که از دیدن عیوب خود در حال کور اند، و به آینده امیدی ندارند، ناگزیر به خیال ماضی پناه ببرند، که بعضاً آنقدر در مقطع انجماد ماضی اسیر می مانند، که نمی توانند واقعیتهای تلخ را به دیدهٔ نقد ببینند. برای علاج این تکلیف داروئ بینایی و بصیرت تجویز میشود.

در واقع تجربهٔ عینیت بیرونی با بصیرت درونی بستگی دارد. آن یکی بر جهانبینئ دانش استوار است و این دیگری بر جانبینی بینش. برای کسب عینیت دانستن تفاوت بین انتقاد و نقد حتمی است. بر ماست تا حقایق را در خودفریبی از خود نپوشانیم. برماست تا در آیینهٔ عبرت تاریخ چنان نظر کنیم، که نواقص خود را در آن دیده بتوانیم. در غیر آن در آئینه نگریستن نابجاست. بر ماست تا نهفته ها را عیان کنیم و عیان را چنان بیان کنیم که وجدان آگاه به درک آن امر میکند. تحلیل وبیان وقایع ناگوار ولی عبرت انگیز تاریخ یک فریضه ملی است تا مبادا رهبر نابینای دیگری که زمام امور کشور را به دست می گیرد، در همان چاه بافتد. و گر خاموش بنشینی گناه است.