هموطن ای هموطن
ف.بری
بشنو ازمن هموطن ای هموطن محـــو میگردیم زتفریق و فتن
تا به کی دربند اوهام و فریب مایــه بگذاریم ،عقل و جان وتن
خوار و بیمقدار گشتیم درجهان خـود برید یم از برای خود کفن
خود نمودیم خانهء خودراخراب بر سر ویرانه ها زاغ و زغن
می زیی تا چند به گرداب فنا شوبه دریا زین همه لای ولجن
یکدیگر را نفی میداریم از آنک پا نهــاد یم در رکاب اهـــریمن
گر خرد همراه بودی با ما،نبود این همه تفریق و توهین دروطن
زینت و زیب وطن اقوام بوند گل های رنگ برنگ زیب چمن
بوی یک گل کی دهد رنگ بهار موج گل بایست در دشت و دمن
سال ها طی شد بری نشنیده ایم خوش بهار تازه زآن بیت حزن