نسترن های رنگ باخته ی من!

دیدم که نخل بلندی از حقیقتی
دیدم که غرور ماندگار شجاعتی
ابرویی خم نه کردی به روزگار تار
دیدم که فصل بلند سبز و صبوری
با تست که می شود دنیا را آراست
که رایحه ی روح نواز صفا و محبتی
&&&&&&&&
من و تو اسیر چنگال بی کسی ایم
هر دو حاصل ملال و بی مهری ایم
من و تو قربانی دست تقدیر ایم و
هر دو دریا دریا دردیم و حزین ایم
من و تو صدای صد ها سینه سخن
دربان صد ها شهر دل خونین ایم
هر دو اشک و هر دو دردیم و درد
من و تو تشنه کامان دیرین عشق
چه پاک باز و چه بسا غمگین ایم
&&&&&&&&&
ما قصه ی یک شام گاه تیره
ما باز مانده یی از یک حادثه
احتیاج مرحم و سزاوار علاج
ما وامانده گان دوست ناز و
ساربان های کاروان اندیشه
ره گذران گذرگاه درد و غروب
درد مندان درد و فریاد غصه
غروب امروز اما طلوع بلند فردا
هر چند اسیر دست کویریم ما
آفتاب روشان و بی ساخت زنده گی
ولی کارداران سرگردان و بی کس
ایم ما…
&&&&&&&&&
دل تمنای فردای تو دارد زود باش
دیده جولان نگاه تو دارد زود باش
دیده و دل هر دو دیده به راه اند
انتظار و شور دیدار تو دارند زود باش
&&&&&&&&&&
گمان بردم به اوج آرزو رسیدم دی روز
ز بند ها و بنده گی بنده رهیدم دی روز
خمیده بودم از سنگینی کوله بار غم ها
بر چیدی تو چه سانش ز دوش ام دی روز
دیدم که هیولای شب ز ره رسید دی روز
در ستیز با او از هجوم اش رهیدم دی روز
کاش لشکر شب نیامده بود بعد دی روز
تا که پرده میافگند بر بال زیبای دی روز
&&&&&&&&&&&&&
خیال می کنم
در خیالات ام گفتاری به تو دارم
هوا و هوس
خوابیدن بلندای انار های تو دارم
نه باشدم
آرام گاه خوابیدن در این جا و آن جا
تحسینی مدام
لبان و خمار چشمان تو به تو دارم
هر کسی گمان
ره بردن تا رسیدن به تو دارد اما،
نهان گاه تو
شوق پرتاب تیر کمان من به تو دارد
محمد عثمان نجیب