مسأله، ترامپ نیست، بلکه خودِ مائیم
جان پیلجر کسانی را که پس از انتخاب ترامپ فریادهای عقاب دریایی میکشند، دست میاندازد چون آنها طی سالیانی که اوباما ۷۲ بمب در روز بر سر فقیرترین کشورهای کره خاکی میریخت، سکوت کرده بودند. در حالی که یک خط مستقیم از اوباما به ترامپ میرسد.
آن روزی که پرزیدنت ترامپ به ریاستجمهوری منصوب خواهد شد (۱)، هزاران قلم در آمریکا انزجار خود را بیان خواهند نمود. اعضای «نویسندگان مقاوم» (۲) خواهند گفت: «برای گام به پیش گذاشتن، ما میخواهیم موضعگیری مستقیم سیاسی، همچنین روش خود بهعنوان یک نیروی متحدکننده برای حفاظت از دموکراسی را در پرتو نگرشی ملهم از آینده، دور بزنیم.»
و اضافه خواهند نمود: «ما سازماندهندگان و سخنرانان محلی را ترغیب میکنیم که از بهکار بردن اسامی سیاستمداران یا مخالفت با آنها، بهعنوان نقطه مرکزی مواضع نویسندگان مقاوم خودداری نمایند. این مهم است مراقب باشیم که سازمانهای غیرانتفاعی، که وارد شدنشان در کارزار انتخاباتی قدغن است، برای شرکت در این رویدادها و برای دادن امضای خود، اعتماد پیدا کنند.
بدینسان، از هر نوع اعتراض باید برحذر بود، زیرا از پرداخت مالیات معاف نیست.»
این به سخره گرفتنها را با اعلامیه کنگره نویسنگان آمریکایی که در سالن کارنگی در سال ۱۹۳۵ در نیویورک برگزار شد، مقایسه کنید. اینها رویدادهای تکاندهندهای بودند، با نویسندگانی صحبت میکنند که قادرند در برابر رویدادهایی که چین، اسپانیا و … را تهدید میکردند، بحث کنند. در آنجا تلگرامهای توماس من (۳)، سسیل دی لویس (۴)، آپتن سینکلر(۵) و آلبرت اینشتین را میخواندند که ترس و نگرانی آنها از قدرت حاکم زورمند که پس از این دیگر دائمی است را نشان میداد. و این که دیگر غیرممکن است بتوان از هنر و از ادبیات سخن گفت بدون این که به سیاست نظر داشت یا حتی باید مستقیما وارد عمل سیاسی شد.
خانم مارتا گلبورن، روزنامهنگار، هنگام دومین کنگره (نویسندگان آمریکایی) میگفت: «یک نویسنده باید مرد عمل زمان حال باشد … مردی که یک سال از زندگی خود را برای اعتصاب (کارگران) فولاد، به بیکاران، یا برای مسائل مربوط به پیش داوریهای نژادی داده است، نه وقتش را نه از دست داده است و نه آن را تلف کرده است. این مردی است که درک کرده است اردوگاهش کدام است. اگر شما از این عمل زنده بیرون بیائید، در اینباره سخنهای لازم و واقعی را خواهید گفت. و این عمل طول خواهد کشید.»
کلمات او از میان ملایمت و خشونت عصر اوباما طنین خواهد انداخت و همچنین از میان سکوت آنهایی که خود را همدست فریبکاریهای وی کردند.
تهدید یک قدرت حاکم تیزچنگ طماع، پیش از صعود ترامپ در حال اوج گرفتن بود. این تهدید مورد پذیرش نویسندگانی قرار گرفت که بسیاری از آنان جزو نویسندگان برتر و معروف هستند. این صعود مورد پذیرش نگهبانان دروازههای انتقاد ادبی و فرهنگی، از جمله فرهنگ تودهای قرار گرفت. امری که غیر قابل انکار است، غیرممکن بودن نگارش و ارتقاء ادبیاتی خارج از سیاست، در حیطه کار آنان نیست. مسئولیت اظهارنظر بدون توجه به اینکه چه کسی در کاخ سفید است، به آنان ربطی ندارد.
امروزه، نمادگرایی ساختگی همه چیز است. هویت همه چیز است. در سال ۲۰۱۶، هیلاری کلینتون میلیونها رأیدهنده را بهعنوان «سبدی آکنده از نژادپرستان تأسفبار، جنسیتگرا، انسانستیز، بیگانهستیز، اسلامستیز» و غیره را بهشدت محکوم کرد. ناسزاهای او با صدای بلند طی میتینگ ال.جی.بی.تی. در چارچوب کارزار بیشرمانهاش برای کشیدن اقلیتها به نفع خود با توهین و فحاشی به اکثریتی سفیدپوست که اغلب آنان کارگر بودند، داده شد. این عمل «تفرقه انداز و حکومت کن» است؛ یا سیاست هویتی است که در آن نژاد و نوع آدمی، طبقه را پنهان میکند. ترامپ این مطلب را به خوبی درک کرده بود.
ایو توشنکو شاعر ناراضی اتحاد شوروی گفته بود: «هنگامی که سکوت جایگزین حقیقت میشود، سکوت یک دروغ است.»
این پدیدهای مختص ایالات متحده نیست. چند سال پیش، تری ایگلتون که در آن زمان استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه منچستر بود، چنین اظهارنظر میکرد: «برای نخستین بار در دو سده، هیچ شاعر، نویسنده یا نمایشنامهنویس انگلیسی، حاضر نیست شیوه زندگی غرب را زیر سئوال ببرد.»
امروزه دیگر فردی مانند شلی (۶) وجود ندارد که از فقرا سخن بگوید، یا بلیک (۷) در مورد رویاهای خیالپردازانه، یا بایرون (۸) درباره فساد طبقه حاکم، یا توماس کارلایل (۹) و نه جان راسکین (۱۰) برای آن که فاجعه اخلاقی سرمایهداری را آشکار سازند. دیگر کسانی مانند ویلیام موریس (۱۱)، اسکار وایلد (۱۲)، اچ. جی.ولز (۱۳)، جرج برنارد شاو (۱۴) همترازی ندارند. آخرین کسی که صدایش را بلند کرد، هارولد پینتر(۱۵) بود. امروزه، در بین صداهای فمینیست مصرفکننده، دیگر هیچکس اشارهای به ویرجینیا ولف (۱۶) نمیکند که توضیح داد «هنر تسلط بر دیگران … حکم راندن، کشتن، بهدست آوردن زمین و سرمایه».
یک چیز پولی و در عینحال عمیقا احمقانه وجود دارد و آن هم این است که چگونه نویسندگان معروف به بیرون از دنیای کوچک و مرفهشان گام برمیدارند تا یک «مسأله» را در نظر بگیرند. در شماره ۱۰ دسامبر نشریه گاردین، تصویر رویایی باراک اوباما وجود داشت که به آسمان مینگریست و این دو جمله در زیر عکس نوشته شده بود. «رحمت ایزدی استثنایی» و «بدرود رئیس».
چاپلوسی مانند یک جویبار آلوده جریان داشت بهگونهای که روزنامه را صفحه پس از صفحه میپوشاند. «از بسیاری جهات، او یک شخص آسیبپذیری بود … ولی رحمت ایزدی. این رحمت که حضورش فراگیر است: در شیوه و شکل، در ادله و نیروی عقلانی، با طنز و شادابی … یک مرد درخشان بوده است، و آنچه بهتر هم میتواند باشد … بهنظر میآید که آماده ادامه مبارزه است و هنوز یک قهرمان خارقالعاده باقی مانده است که بهتر است طرف خودمان نگهش داریم … رحمت ایزدی …»
من این نقل قولها را گردآوری کردم. نقل قولهای دیگری نیز هستند که باز هم بیشتر تملقآمیز و عاری از توجه هستند. گاری یانگ، هوادار عمده اوباما در گاردین، بهنوبه خود همواره مراقب بوده است که سخنانش را محتاطانه تعدیل کند. و که قهرمانش «میتوانست بهتر برخورد کند» :آه، البته «راهحلهای آرامتر، سنجیدهتر و با رضایت طرفین نیز وجود داشت…»
ولی هیچیک از آنها به پای نویسنده آمریکائی «تا نهیسی کوتز» نمیرسد که با استفاده از یارانهای برابر با ۶۵۰ هزار دلار دریافت شده از یک نهاد لیبرال به عنوان «نویسنده اعجوبه»، جستاری پایانناپذیر برای «آتلانتیک» بهنام «پرزیدنت من سیاهپوست بود» نوشته که در آن معنای جدیدی به واژه کرنش داده بود. آخرین فصل آن چنین نامگذاری شده است: «هنگامی که شما عزیمت کردید، هر آنچه در من بود با خودتان بردید.» که جزیی از ترانه مارویت گی خواننده معروف است و آن شرحی است در مورد زوج اوباما هنگامی که از لیموزین خود خارج میشوند، بر ترس خود غالب میشوند، لبخند میزنند، به هیجان میآیند، تسلیم ناامیدی نمیشوند.
یکی از جریانهای دیرپای زندگی سیاسی ایالات متحده، این افراطی بودن در نیایش است که با فاشیسم مماس میشود. این مطلب بیان شد و طی دو دوره ریاستجمهوری اوباما، تقویت گشت. او اظهار داشت: «من به خصلت استثنائی کشورم با هر یک از تار و پودهای وجودم باور دارم.» او سرگرمی نظامی محبوب ایالات متحده را گسترش داده بود آنگونهای که هیچ یک از رئیسجمهوریهای پیش از او از هنگام جنگ سرد تا به حال انجام نداده بودند: بمباران کردن و گردانهای مرگ («عملیات ویژه»).
براساس یک تحقیق شورای روابط خارجی، فقط در سال ۲۰۱۶، اوباما ۲۶۱۷۱ بمب ریخته است. یعنی ۷۲ بمب در روز. او این بمبها را روی فقیرترین کشورها ریخته است: افغانستان، لیبی، یمن، سومالی، سوریه، عراق و پاکستان.
همانگونه که نیویورک تایمز درج کرده است، هر سهشنبه، اوباما شخصا کسانی را که باید کشته شوند انتخاب میکند.
بهویژه توسط موشکهای «هل فایر» که از پهبادها شلیک میشود. به مراسم ازدواج، خاکسپاری و به چوپانها حمله شده است و همچنین به آنهایی که تلاش کردهاند بخشهایی از بدنهایی که بهعنوان تروریست تحت حمله قرار گرفتهاند، برای خاکسپاری، گرد آورند. لیندسه گراهام، یک سناتور جمهوریخواه تراز اول، با حالتی تأییدکننده چنین برآورد کرده است که موشکهای اوباما ۴۷۰۰ نفر را کشتهاند. او میافزاید: «برخی از اوقات ما بیگناهان را هم میکشیم و من از این اتفاقات متنفرم. ولی ما چندین مسئول رده بالای القاعده را نیز از بین بردهایم.»
همانند فاشیسم سالهای ۱۹۳۰، دروغهای بزرگ را تحویل مردم میدهند: در پرتو رسانههای همیشه حاضر، که توصیف آنها با توضیحات دادستان نورنبرگ مطابقت دارد: «پیش از هر تهاجم بزرگ، به جز چند استثناء، این رسانهها چند کارزار تبلیغاتی برای آماده کردن خلق آلمان از لحاظ روانی و تضعیف قربانیان آنها به راه میانداختند. این مطبوعات روزانه و رادیو بود که مهمترین سلاحها را تشکیل میداد.»
فاجعه لیبی را در نظر بگیرید. در سال ۲۰۱۱، اوباما اظهار داشت که معمر قذافی یک «نسلکشی» علیه خلق خودش را برنامهریزی کرده است. «ما میدانستیم … که اگر یک روز دیگر صبر میکردیم، بنغازی، شهری به بزرگی شارلوت (۱۷) میتوانست قربانی یک قتلعام شود که در تمام منطقه و در وجدان دنیا انعکاس پیدا میکرد.»
این دروغ آشکار شبهنظامیان اسلامگرا بود که در برخورد با نیروهای دولتی شکست خورده بودند. این دروغ توسط رسانهها پخش شد. و ناتو که توسط اوباما و هیلاری کلینتون آورده شده بود، ۹۷۰۰ حمله هوایی علیه لیبی سازمان داد که بیش از یک سوم آنها علیه هدفهای غیرنظامی بود. در این حملات از کلاهک هستهای استفاده شد؛ بر روی شهرهای میسوراتا و سیرت، فرش بمب ریختند. صلیب سرخ گورهای دستهجمعی یافته بود و یونیسف گزارش داد که «اغلب کودکان کشته شده کمتر از ده سال سن داشتند.»
طی ریاستجمهوری اوباما ایالات متحده عملیات پنهانی «نیروهای ویژه» را به ۱۳۸ کشور جهان یعنی ۷۰ درصد جمعیت دنیا گسترش دادند. نخستین رئیس آفریقایی ـ آمریکایی یک تهاجم به مقیاس بزرگ را علیه آفریقا سازمان داد.
بد نیست تقسیم آفریقا را در اواخر سده نوزدهم یادآوری کنیم. در میان رژیمهای آفریقایی همدست و تشنه رشوه و تسلیحات آمریکایی، «یو. اس. افریکن کومند» (آفریکم) شبکهای از گدایان بهوجود آورد. دکترین «سرباز به سرباز» آفریکم، تمام سطوح فرماندهی را دربرمیگیرد، از ژنرال گرفته تا معاون. تنها چیزی که کم دارد، کلاههای مستعمرهچیهاست.
درست مانند این که تاریخ غرورآمیز آزادسازی آفریقا، از پاتریس لومومبا گرفته تا نلسون ماندلا، توسط نخبههای مستعمرات اربابان جدید بهدست فراموشی سپرده شده باشد. ارباب جدید، همانگونه که فرانتس فانون پنجاه سال پیش هشدار داده بود، «ماموریت تاریخیاش ارتقاء سرمایهداری لجامگسیخته، گرچه پنهان شده» است.
این اوباما بود که در سال ۲۰۱۱ اعلام کرد آنچه را که بهعنوان «محور آسیا» شناخته شده است، براساس اظهارات وزیر جنگ آمریکا، قریب دو سوم نیروی دریایی ایالات متحده برای رودررویی با چین به سمت آسیای جنوب شرقی منتقل خواهند شد. ولی تهدیدی از جانب چین در بین نبود؛ هر نوع اقدامی بیهوده بود. این یک تحریک به منتهی درجهای بود برای اینکه پنتاگون و درجهداران دیوانهاش راضی بمانند.
در سال ۲۰۱۴ دولت اوباما یک کودتای فاشیستی در اوکرائین علیه دولتی که بهگونهای دموکراتیک انتخاب شده بود، سازمان داد و از لحاظ مالی از آن پشتیبانی کرد تا روسیه را در مرزی که از آنجا هیتلر اتحاد شوروی را مورد تعرض قرار داده بود و موجب مرگ ۲۷ میلیون شهروند شوروی شده بود، دوباره تهدید کند. این باز اوباماست که موشکهای خود رادر اروپای شرقی مستقر کرد و آنها را بهسوی روسیه نشانه گرفت. و این برنده جایزه صلح نوبل است که بودجه کلاهکهای هستهای را افزایش داد و آنرا به سطحی رساند که بالاتر از تمام دولتها از زمان جنگ سرد تاکنون است، در حالی که طی یک سخنرانی «متاثرکننده» در پراگ قول داده بود که «به از بین بردن سلاحهای هستهای در دنیا کمک کند».
اوباما بهعنوان حقوقدان قانون اساسی، بیش از هر رئیسجمهوری دیگری در تاریخ، هشداردهندهها را مورد تعقیب قضایی قرار داد، در حالی که قانون اساسی از آنها پشتیبانی میکند. او چلسی مانینگ (۱۸) را طی یک محاکمه مسخره محکوم کرد. او مانینگ را مورد عفو قرار نداد در حالی که او سالها مورد رفتارهای غیرانسانی قرار گرفته بود که از طرف سازمان ملل بهعنوان شکنجه محسوب میشود (۱۹). اوباما یک دادگاه کاملا بیپایه علیه ژولین آسانژ ترتیب داد. او قول داده بود که زندان گوانتانامو را ببندد ولی به قول خود وفا نکرد.
پس از فاجعه روابط با کشورهای دیگر در زمان جورج دبلیو بوش، «متصدی ملایم» شیکاگویی که از صافی هاروارد گذشته است خواست روابط نامبرده را به صورتی که او آن را «رهبری» ایالات متحده در دنیا مینامد، احیاء کند. تصمیم کمیته جایزه نوبل صلح در چشمانداز زیر نوشته شد: نوعی نژادپرستی معکوس شده، که به انسان سعادت ابدی میدهد، زیرا مورد پسند حساسیتهای لیبرالگونه و البته قدرت آمریکاست. ولی نه به کودکان، که در کشورهای عقب نگهداشته شده و عمدتا در کشورهای مسلمان، به قتل میرسند.
«فراخوان اوباما» این چنین است. ما را به یاد سوت زدن برای صدا کردن سگها میاندازد: غیرقابل شنیدن برای اغلب افراد، مقاومتناپذیر برای عشاق و احمقها، بهویژه آنگونهای که لوچیانا بوهنه (۲۰) میگوید برای «مغزهای لیبرال که در سرکه سیاست هویتی نگهداری شدهاند». جرج کلونی در حالیکه از خود بیخود میشد، میگفت: «هنگامی که اوباما وارد اتاقی میشود، شما دلتان میخواهد که او را دنبال کنید، حال به هر کجا که باشد.»
ویلیام ای. رابینسون استاد دانشگاه کالیفرنیا و عضو یک گروه از اندیشمندان استراتژیک آمریکاییِ آلوده نشده که استقلال خود را حفظ کردهاند، طی سالهای سوت زدن برای سگها از سپتامبر سال ۲۰۱۱ تاکنون، هفته پیش چنین نوشت:
«پرزیدنت باراک اوباما … شاید بیش از هر کس دیگری برای پیروزی ترامپ عمل کرده است. در حالیکه انتخاب ترامپ گسترش پُرشتاب جریانهای فاشیستی را در جامعه مدنی ایالات متحده بهراه انداخته است. یک سرانجام فاشیستی برای نظام سیاسی بهسختی میتواند گریزناپذیر باشد … اما این مبارزه کمی شفافیت را درباره روش برخوردی که ما را به لبه پرتگاهی تا این اندازه خطرناک رسانده است، الزامی میسازد. بذرهای فاشیسم سده بیست و یکم توسط دولت اوباما و نخبههای لیبرال ورشکسته سیاسی پاشیده شده، بارور گردیده و آبیاری شده است.»
رابینسون تأکید میکند که «فاشیسم پیش از هر چیز و اول از همه، پاسخی است که به بحرانهای ساختاری ژرف سرمایهداری داده میشود، مانند پاسخ سال ۱۹۳۰ و آن دیگری که با بحران مالی سال ۲۰۰۸ آغاز شد … یک خط تقریبا مستقیم از اوباما به ترامپ وجود دارد … امتناع نخبگان لیبرال از زیر سوال بردن حرص و طمع سرمایه فراملی و همچنین تأثیر سیاست ملیگرایی، زبان طبقه کارگر و تودهها را پنهان کرد. بدینسان این امتناع، زحمتکشان سفیدپوست را بهسوی یک «هویت» ملیگرایی سفیدپوستی راند و نئو فاشیستها را کمک کرد تا آنها را سازماندهی کنند.»
این بذرافشانی جمهوری وایمار (۲۱) اوباماست. منظرهای از فقر دائمی، از پلیس نظامی شده و زندانهای بربریت: نتیجه یک افراطیگری «بازاری» که طی ریاستجمهوریاش، مبلغ ۱۴ هزار میلیارد دلار از بیتالمال را بهسوی شرکتهای تبهکار وال استریت منتقل کرد.
شاید که بزرگترین «میراث» او، همکاری و سرگردانی اپوزیسیون واقعی است. «انقلاب» ظاهری برنی ساندرز کاربرد کنکرت ندارد.
دروغها درباره روسیه (که آمریکا در انتخاباتش آشکارا مداخله کرده است)، خودپسندترین روزنامهنگاران را مسخره عالم کرده است. در کشوری که روزنامهنگاری آزادتر از همه کشورهاست، روزنامهنگاری آزاد به جز چند استثناء آبرومند وجود ندارد.
مشغله فکری ترامپ نوعی پوشش برای همه آنهای که خود را «چپ ـ لیبرال» مینامند، است. گویی میخواهند یک نوع شرافت سیاسی برای خود دست و پا کنند. آنها «چپگرا» نیستند و کمتر از آن، لیبرال هم نیستند. بخش بزرگی از تهاجم ایالات متحده علیه باقی جهان از همین به اصطلاح حکومتهای دموکرات لیبرال ـ مانند دولت اوباما ـ میآید.
«مردمان چپگرا» مرتدهای بیپناهی هستند که مارتا گلهورن (۲۲) از آنها بهعنوان یک «وحدت برادرانه نادر و کاملا تحسینبرانگیز» یاد میکند.
در حالی فعالان ضد ترامپ «شفا میدهند» و «به پیش میروند»، آیا به این امر هم فکر میکنند؟ بهگونهای دقیقتر: چه زمانی یک جنبش اپوزیسیون پدیدار خواهد شد؟ خشمگین، سلیس و گویا به سبک «همه برای یکی، یکی برای همه»؟ تا زمانی که سیاست واقعی در زندگی همگان بازگردد، دشمن، ترامپ نیست بلکه خودِ مائیم.
(۱) این مقاله، سه روز پیش از سوگند خوردن ترامپ بهعنوان رئیسجمهور نوشته شده است. [مترجم (م)]
(Writers Resist (۲
(۳) نویسنده آلمانی برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۲۹ (م)
(۴) شاعر انگلیسی متولد ایرلند. برنده جایزه امپراتوری انگلیس. او اشعار ویرژیل شاعر لاتینی پیش از میلاد را به انگلیسی برگردانده است. (م)
(۵) نویسنده آمریکایی مروج سوسیالیسم (م)
(۶) یکی شاعران بزرگ رمانتیک سده هجدهم و نوزدهم (م)
(۷) نقاش و شاعر انگلیسی سده هجدهم و نوزدهم (م)
(۸) شاعر انگلیسی سده هجدهم و نوزدهم که بیشتر به نام لرد بایرون شناخته شده است (م)
(۹) نویسنده، طنزپرداز و تاریخنگار انگلیسی سده نوزدهم (م)
(۱۰) نویسنده، شاعر، نقاش و منتقد هنری انگلیسی سده نوزدهم (م)
(۱۱) نساج، چاپگر، نویسنده، شاعر و سخنران انگلیسی سده نوزدهم (م)
(۱۲) نویسنده ایرلندی سده نوردهم. او در سن ۴۶ سالگی درگذشت (م)
(۱۳) نویسنده انگلیسی سده نوزدهم و بیستم. به او لقب پدر فیکشم را دادهاند (م)
(۱۴) نمایشنامهنویس، منتقد موسیقی، جستارنویس ایرلندی سده بیستم و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۲۵ (م)
(۱۵) نویسنده، نمایشنامهنویس و کارگردان بریتانیایی سده بیستم (م)
(۱۶) یکی از چهرههای مهم ادبی سده بیستم بریتانیا و فمینیست بنام (م)
(۱۷) بزرگترین شهر کارولینای شمالی با بیش از ۸۰۰ هزار نفر جمعیت (م)
(Chelsea Manning (۱۸
(۱۹) روز ۱۷ ژانویه، پس از چاپ شدن این مقاله، اوباما مانینگ را مورد عفو قرار داد.
(۲۰) روزنامهنگار و یکی از بنیادگذاران »فیلم کریتیسیسم» (م)
(۲۱) نامی است که تاریخنویسان به رژیم سیاسی آلمان بین سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۳ دادهاند. رژیمی که در واقع به فاشیسم منتهی شد. (م)
(۲۲) خانم روزنامهنگاری که مدتها روزنامهنگار جنگ بود: ۱۹۹۸ـ۱۹۰۸ (م)