فرياد بى حاصل
نزد اين دونان چرا فرياد بى حاصل كنم؟
هر سرودم را نثار جاهل و قاتل كنم؟
از نفاق و حيله و كشتار شان همواره من
اين دل افسرده را افسرده تر كامل كنم
خامه پردازى ز بهر نا كسان سودى نداشت
بعد از اين هر واژه وقف باده و كاكل كنم
تا به ياد آرم نشاط و عشرت آن برهه را
خويش را زين ماجرا يكباره بس غافل كنم
يادى از دوران و عهد شادى و صلح و صفا
مدح و توصيفى ز شهر و جاده ى كابل كنم
زنده سازم جمع و جوش عصر پارك شهر نو
قصه يى از كيف و كان كافه ى شاقل كنم
تا فراموش ام نگردد كارته ى پروانك اش
طرف پغمان رفته يكسر رنج خود را گل كنم
گر بياد آرم شلوغ جشن و نوروز در وطن
جان و دل را صدقه ى آن مردم عاقل كنم
زنده مى گردد دل از شرح مزايايش چو من
گر به يادش هر گهى انديشه را باطل كنم
( زبير واعظى )