غمنامه
سالها شد کشورم جولانگهِ عیش و غمی
آن یکی غرقِ هوس،وین دیگری درماتمی
این طرف فقر وفلاکت، مردم ِ هردم شهید
آن طرف دزدان فاسد ، همدیگر را همدمی
تحت نامِ دوستی ، دشمن به یغما آمده
هستیی ما می ربایند ، با غنی یا با بمی
بر اجیران هم رسد ، گه زیاد و ، گاهی کم
لیک بر مردم نبینی ،قطره ای را ، از یمی
بر گلو و اشرف و، سیاف و،اتمر ،هم عطا
هرقدر لعنت فرستی ، اندک است وهم کمی
هر کدام این خبیثان، اجنبی را خادم اند
غارتِ هستی ما را ، میکنندی باهمی
مردمان ! بیدار باشید ، متحد و ،متفق
دشمنان اندر گریز از صحنۀ ، میدانمی
خیلی نزدیک است وقت خنده هایت،هموطن!
آن زمان شاید ترا ، «حداد » گوید شادَمِی
مسعود حداد