سريال صلح و جرگه بسى خسته كن شده
سريال صلح و جرگه بسى خسته كن شده
پرخاش پوچ و پوده بسى خسته كن شده
كليد سرنوشت به دستان ديگرى ست
اين قيل و قال خيله بسى خسته كن شده
در رفت و آمد است خليلزاد روز و شب
اين رهبران تره بسى خسته كن شده
در بند اين تياتر دروغين چند و چون؟
با همچو رنگ و خدعه بسى خسته كن شده
اشرار و طالب و داعش بگو كه كيست؟
وجدان دون و خفته بسى خسته كن شده
طالب كى بود و كيست تو دانى و آن خدا
اينگونه چال و طفره بسى خسته كن شده
يادت بيار سال دو هزار و يك چه شد؟!
كان وعده ها و مژده بسى خسته كن شده
گويى همه به زير زمين رفت ببين كنون
آيند به ناز ونخره بسى خسته كن شده
هر دم كى بوده حامى اين جانيان دهر؟
آن ها كه آفريده؟! بسى خسته كن شده
فرق نيست بين طالب و دولتمدار شان
بر گوش شان دو حلقه بسى خسته كن شده
ريدند به خاك و ميهن و آن را فروختند
اين نسل وحش و گنده بسى خسته كن شده
چون مهره ها به نوبه مى آيند و مى روند
بر ما سرشك و ناله بسى خسته كن شده
زبير واعظى