دریا تری ز دریا دریاتری ز دریا، تا می کنی خروش ای کوه تر ز کوه ! چرا یی چنین خموش ؟! در ره هزار غم اگرت می کند پریش جای گزیر نه، مگردان عنان خویش! بیرون شو از ملال و برون آی از سکون پیوسته جزرها اگرت هست سر مپیچ! خورشید اتفاق بر آینده تر برآی! اسب سپید بال شتابنده تر بکوب ! تو گرد ره گشایی و دربند دیو کین! تو رخش باد پایی و غلتیده بر زمین! بر خیزای خروش! بخروشای سروش! تا مد روزهای پر از نور وآفتاب بی باک تر بکوش ! در خواب شاخه ها حس بهاره شو! در آسمان شب خورشیدواره شو! چون صبح پا به زا گریبان شب بدر! شو ساقی امید به نوزایی بهار! با بادههای عدل و گلبانگ نوش نوش! درمان درد های پائیز زرد پوش ! جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر) Share on FacebookTweetFollow us