امپریالیسم، دموکراسی، و منافع زحمتکشان میهن ما
آیا در شرایط حساس حاکم بر جهان و منطقه، مخالفت با مشی “سرنگونی رژیم”
یا تز “گذار از جمهوری اسلامی” بهمعنای دفاع از حاکمیت است؟
ب. آذین
09. 10. 2022
امروز اکثریت قریب بهاتفاق تحلیلگران ایران و جهان به این واقعیت اذعان دارند که از زمان آغاز قرن بیست و یکم میلادی، و بهویژه از دههٔ دوم این قرن، جهان ما وارد مرحلهٔ کیفی نوینی از مبارزه علیه سلطهٔ یکجانبهٔ امپریالیسم، بهویژه امپریالیسم آمریکا و ماشین جنگی آن “ناتو”، شده است؛ نظمی که جهتگیری عمدهٔ آن به سمت گذار از یک نظم جهانی تکقطبی زیر سلطهٔ امپریالیسم به یک نظم چندقطبی متکی بر قوانین بینالمللی است. در عین حال، نگارنده به این نکتهٔ مهم نیز بهخوبی آگاه است که برپایی یک جهان چندقطبی متکی بر قانون، حتی اگر عملی شود، بهخودی خود بهمعنای استقرار یک نظم متکی بر عدالت و آزادی، چه در سطح جهان و چه در چارچوب ملی کشورها، نیست، و مبارزه در راه ایجاد جهانی آزاد از سلطهٔ یکجانبهٔ امپریالیسم نمیتواند، و نباید، از طریق کنار گذاشتن مبارزه در راه عدالت اجتماعی و آزادیهای دموکراتیک برای تودههای میلیونی مردم جهان به پیش برده شود.
اما پیروزی در همهٔ این عرصهها مستلزم داشتن درک دقیق نیروهای پیشرو از تمام تضادها و کشمکشهای کهنه، چه در سطح جهان و چه در سطح ملی، در کنار بغرنجیهای تازهای است که از بطن این روند نوین جهانی سرچشمه میگیرند. واقعیت این است که تضادهای زنجیرهای امروز را نمیتوان بهطور همزمان و جداگانه حل کرد، بلکه باید، بهگفتهٔ لنین، در هر لحظه آن حلقهای از زنجیر را در دست گرفت و تکان داد که کل زنجیر را به حرکت میآورد. و آن حلقهٔ تعیینکننده در جهان امروز ما، اتحاد عمل همهٔ خلقها، نیروها و کشورهای تحت سلطهٔ اقتصادی، سیاسی و نظامی امپریالیسم در درون یک جبههٔ واحد جهانی برای گذار به یک جهان متعادلتر چندقطبی است.
جهان ما امروز شاهد شکلگیری و قدرت گرفتن هرچه بیشتر یک چنین جبههای است. طیف عظیمی از کشورهای جهان، با نظامهای سیاسی و اقتصادی گوناگون و درجات مختلف برخورداری یا عدم برخورداری تودهها از عدالت و آزادی در آنها، هر روز بیشتر به یکدیگر نزدیک میشوند و با ایجاد پیمانهای مشترک اقتصادی، سیاسی، و نظامی منطقهای و فرامنطقهای، توان مقاومت خود را در برابر فشارها و تحریمهای اقتصادی، و تهدیدهای نظامی امپریالیسم و ماشین جنگی آن “ناتو” افزایش میدهند. با ظهور قدرت اقتصادی چین در عرصهٔ جهانی، نزدیکی هرچه بیشتر چین و روسیه، و حرکت قدرتهای بزرگی چون هندوستان در جهت اتخاذ یک سیاست متعادلتر میان شرق و غرب، امپریالیسم آمریکا هر روز بیشتر توان کنترل یکجانبهٔ خود بر جهان را از دست میدهد. حتی کشورهایی چون عربستان سعودی که نه فقط موجودیت بلکه تداوم حیات خود را طی نزدیک به یک قرن مرهون حمایت آمریکا بودهاند، امروز سرپیچی از خواستهای آن را آغاز کردهاند.
اکنون بر همگان روشن شده است که تقویت هرچه بیشتر این جبههٔ تازهٔ جهانی علیه سلطهجوییهای امپریالیسم، بهویژه آمریکا، امروز به کلید پیروزی در دیگر عرصهها بدل شده است. باید به آیهٔ یأس خوانیهای پاسیفیستی و مأیوسکنندهٔ برخی، که میگویند آمریکا هنوز قدرقدرت است و نمیتوان آن را بهعقب راند، پایان داد و و از آنان خواست که بهجای نشستن و منفیبافی و منتظر نتیجهٔ نهایی شدن، برخیزند و فعالانه در جهت بهپیروزی رساندن این مبارزهٔ رشدیابندهٔ جهانی گام بردارند ـــ چرا که امروز وظیفهٔ کمونیستی چیزی جز این حکم نمیکند.
اما سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که با توجه به غیردموکراتیک و سرکوبگر بودن بسیاری از دولتهای درون این جبهه، تکلیف مبارزه برای استقرار حقوق دموکراتیک و عدالت اجتماعی در این کشورها چه میشود، و آیا حمایت از یک چنین جبههٔ ناهمگونی از نظامهای سیاسی ـ اقتصادی، بهمعنای دفاع از دولتهای سرکوبگر و دیکتاتور درون این جبهه نیست؟ و بر این اساس، آیا مخالفت با شعارهایی چون “سرنگونی رژیم” و “گذار از جمهوری اسلامی” بهمعنای دفاع از حاکمیت جمهوری اسلامی نیست؟
بدیهی است که پاسخ قطعی نگارنده به این سؤالهای منطقی و برحق، به چند دلیل مهم بینالمللی و داخلی منفی است:
۱. حمایت از این جبههٔ جهانی بهمعنای دفاع از تکتک دولتهای عضو آن نیست
این شیوهٔ همیشگی بلندگوهای امپریالیسم بوده است که هر صدای مخالف با دخالت جوییهای آن در کشورهای مختلف را با زدن برچسب به وابستگی به آن دولتها و رهبران آنها خاموش کنند. ما بهتکرار شاهد بهکارگیری چنین ترفندهایی در مورد کشورهای مورد هدفی چون یوگسلاوی، عراق، لیبی، سوریه، و اکنون روسیه بودهایم. اما مسألهٔ تأسفآور، نفوذ اینگونه تبلیغات در میان نیروهایی که خود را مدافع خلقهای زیرستم میدانند، و تبدیل شدن آنها به بخشی از سیستم جهانی تبلیغات امپریالیستی است.
با توجه به قدرت نظامی و اقتصادی اردوگاه امپریالیسم در حال حاضر، بهخوبی روشن است که تقویت هرچه بیشتر این جبهه از طریق پیوستن تعداد هرچه بیشتری از کشورهای زیر سلطه به آن، از یک سو، و تحکیم انسجام درونی آن بر اساس وحدت نظر در امر مقاومت علیه سلطهجوییهای امپریالیسم، از سوی دیگر، کلید پیروزی این مبارزه و پشت سر گذاشتن جهان تکقطبی کنونی است. امپریالیسم نیز، با آگاهی از این واقعیت همهٔ تلاش خود را برای جلوگیری از پیوستن دولتها به این جبهه و ایجاد نفاق در درون آن، از طریق عمده کردن تضادهای دیگر در میان آنان، بهکار میبرد تا از نیرو گرفتن بیشتر این جبههٔ مقاومت جلوگیری کند.
اما تکیه بر تقویت و وحدت این جبهه به هیچوجه نافی مبارزات در عرصهٔ ملی برای دستیابی به عدالت اجتماعی و آزادیهای دموکراتیک برای خلقهای زیر ستم نیست. آنچه بهاعتقاد نگارنده در این رابطه تعیینکننده است داشتن یک درک لنینی دقیق از رابطهٔ میان تضاد اصلی و دیگر تضادهای ثانوی در روند مبارزهٔ کنونی، و تشخیص آن حلقهٔ اصلی در زنجیرهٔ تضادهای موجود است که تمرکز بر آن راه را برای حل دیگر تضادها میگشاید.
۲. ضرورت درک لنینی از رابطهٔ دیالکتیکی میان تضادهای موجود
از دیدگاه مارکسیستی ـ لنینیستی، در مرحلهٔ سلطهٔ امپریالیسم، تضاد جهانی کار و سرمایه در قالب تضاد میان مجموعهٔ خلقهای جهان با امپریالیسم، که محور اصلی آن دفاع از استقلال کشورها در برابر سلطهٔ سیاسی، اقتصادی و نظامی امپریالیسم است، متبلور میشود. در عین حال، بر بستر این تضاد اصلی، تضادهای ثانوی دیگری مانند تضاد آزادی و دیکتاتوری، تضاد فقر و ثروت، و تضادها و اختلافات ملی، قومی و فرهنگی نیز وجود دارند که بسته به مرحلهٔ رشد و شرایط تاریخی هر یک از کشورها، یک یا چندی از آنها نقشی تعیینکننده پیدا میکنند. بر این اساس، تشخیص اینکه در هر مرحله از مبارزهٔ کدام یک از تضادها در هر مقطع وجه عمده دارند و باید در صدر دستور کار مبارزان قرار داده شوند کاری بس خطیر و تعیینکننده است که انجام مسؤولانهٔ آن تنها با تکیه بر یک تحلیل دقیق همهجانبهٔ از اوضاع بینالمللی و شرایط داخلی هر کشور امکانپذیر است. هرگونه اشتباه در تفکیک تضاد عمده از غیرعمده، و پافشاری بیموقع بر حل تضادهای غیرعمده، بهناچار به صدمات جدی برای کل جنبش و در نهایت شکست آن منجر خواهد شد.
و دقیقاً به منظور در هم شکستن نیروی جبههٔ مقاومت کشورها در سطح بینالمللی است که امپریالیسم برای مدتها کوشیده است تا با عمده کردن تضادهای ثانوی موجود در چارچوب ملی کشورها، مانند “دیکتاتوری” و “نقض حقوق بشر” ـــ آن هم عمدتاً در کشورهای درگیر مقاومت ـــ مسیر جنبشها را تغییر دهد و تمرکز آنها را روی حلقهای از زنجیر بگذارد که به حرکت آوردن آن، آن هم به شکلی جدا از چارچوب نظم کنونی امپریالیستی حاکم بر جهان، نهتنها هیچ چیز را تغییر نمیدهد، بلکه به برنامههای آن نیز یاری میرساند. بهعبارت دیگر، امپریالیسم میکوشد چنین به خلقهای زیر ستم القاء کند که دستیابی به عدالت اجتماعی، آزادیهای دموکراتیک و حقوق بشر در شرایط سلطهٔ جهانی امپریالیسم امکانپذیر است و این بخش از مبارزات میتواند صرفاً در چارچوب ملی و جدا از تضاد اصلی حاکم در عرصهٔ جهانی به موفقیت برسد. پس، پیش بهسوی بهزیر کشیدن دیکتاتورهای مقاوم در برابر امپریالیسم، ما هم در این مبارزه در کنار شما هستیم!
اما بسیاری از نمونههای تاریخی ورشکستگی یک چنین برخوردی را اثبات کردهاند. میپرسیم: آیا هیچکس حتی یک نمونه از پیروزی چنین تلاشهایی را برای دستیابی به “دموکراسی” و “حقوق بشر” از زمان فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم تاکنون و تکقطبی شدن جهان دیده است؟ آیا مبارزات “ضددیکتاتوری” محدود در چارچوب ملی ـــ در عراق، در مصر، در لیبی، و دیگر کشورها ـــ برای خلقهای این کشورها “دموکراسی” “حقوق بشر” بهارمغان آورده است؟ آیا امپریالیسم هیچگاه اجازه داده است، و تا وقتی که هست اجازه خواهد داد، که این مبارزات در سطح محدود ملی بهنتیجه برسند؟ آیا پس از سرنگونی این حکومتها، وضع مردم هیچیک از این کشورها بهتر از پیش شده است؟ آیا این ارجحیت یکجانبه قائل شدن برای مبارزه برای “دموکراسی” و “حقوق بشر” در درون هر کشور بهطور جداگانه، در نهایت به تکهتکه شدن این کشورها و از دست رفتن هرگونه توان مقاومت در آنها منجر نشده و در خدمت برنامههای امپریالیسم برای سلطهٔ بیشتر بر جهان قرار نگرفته است؟ آیا یک خلق مبارز نباید پیامدهای هر حرکت خود را در هر لحظه بسنجد و بر اساس سود و زیان هر اقدامی، حرکت خود را سازمان دهد؟
و آیا، حتی پس از پیروزی نیروهای انقلابی و پیشرو در کشورهایی مثل کوبا، ونزوئلا، نیکاراگوئه و بولیوی، امپرپالیسم یک لحظه پنجهٔ خود را از گلوی آنها برداشته است و اجازه داده است آنها به اهداف انقلابی خود دست یابند؟ آیا تاکنون امپریالیسم از تلاش برای سرنگون کردن این دولتها دست برداشته است؟ آیا این خود دلیلی قانعکننده برای ایجاد و تقویت یک جبههٔ واحد در برابر امپریالیسم نیست؟ و آیا هماین ضرورت تاریخی نیست که امروز کوبا و ونزوئلا و نیکاگوئه و ونزوئلا را در یک جبههٔ واحد مقاومت در برابر امپریالیسم در کنار کشورهایی مانند جمهوری اسلامی ایران قرار داده است؟
با توجه به همهٔ این واقعیات، آیا نباید تضادهای ملی را بر بستر تضاد اصلی موجود در سطح جهان ــ یعنی تضاد تمامی خلقهای جهان با امپریالیسم ـــ حل و فصل کرد؟ و آیا امپریالیسم امروز راه دیگری برای خلقها باقی گذاشته است؟
۳. مبارزه در راه آزادیهای دموکراتیک و عدالت اجتماعی تنها یک شکل ندارد
اگر بپذیریم که انسجام، تقویت، و موفقیت این جبهه شرط لازم برای دستیابی به همهٔ اهداف، از جمله اهداف ملی است، آنگاه باید درک کنیم که هر اقدام حسابنشده در جهت سرنگونی، یا دیگر اَشکال خجولانهٔ همین برخورد به دولتهایی که در این جبهه قرار گرفتهاند، تنها به تضعیف این جبهه در برابر امپریالیسم، و در نهایت، همانطور که تجربهٔ سه دههٔ گذشته نشان داده است، به در گِل ماندن مبارزات ملی خواهد انجامید. و این آن خط قرمزی است که هر نیروی پیشرو و انقلابی باید در هر لحظه مد نظر داشته باشد. اما مخالفت با اقدامات سرنگونیطلبانه بههیچوجه بهمعنای دفاع از حکومتهای غیردموکراتیک و سرکوبگر درون جبهه، یا عدول از مبارزات برحق تودههای مردم برای دستیابی به حقوق دموکراتیک و عدالت اجتماعی نیست. توجه به این خط قرمز تنها بهمعنای اتخاذ چنان شیوههایی از مبارزه در چارچوب ملی است که با مبارزهٔ جهانی در راه از میان برداشتن تضاد اصلی و گشودن راه برای حل تضادهای ملی، در تلاقی قرار نگیرد.
این مسأله بهویژه در مورد جمهوری اسلامی و نقش فزایندهٔ آن در شکلگیری و تقویت این جبههٔ مقاومت اهمیتی صدچندان پیدا میکند. موقعیت جغرافیایی ـ استراتژیک ایران در آسیا و خاورمیانه، قدرت فزایندهٔ دفاعی ـ نظامی جمهوری اسلامی، توان و آمادگی آن برای دور زدن تحریمهای امپریالیستی و کمکهای آن به دیگر کشورها برای مقاومت در برابر تحریمها، و نقش کلیدیای که امروز بهعنوان یک پل استراتژیک میان پیمانهای مختلف فراملی در آسیا، اورآسیا و آمریکای لاتین بازی میکند، همه و همه حاکی از این است حذف این نقش کلیدی از طریق بهزیر کشیدن حکومت جمهوری اسلامی در شرایط خطیر کنونی، تنها خدمتی آشکار به امپریالیسم برای درهم شکستن این جبههٔ بینالمللی خواهد بود، که بیتردید قدرتهای امپریالیستی و متحدان آنها، بهویژه آمریکا و اسرائیل، به چنین اقدامی خوشامد خواهند گفت و به آن یاری خواهند رساند. و در این میان، وابستگی یا عدم وابستگی به خارجِ نیرو یا نیروهای خواهان سرنگونی هیچ تغییری در نتایج فاجعهبار چنین اقدامی برای جنبش جهانی و مردم میهن ما ایجاد نخواهد کرد.
کسانی که امروز از سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی دم میزنند، نه فقط این واقعیت، بلکه شرایط داخلی ایران و وضعیت از هم گسیختهٔ و پراکندهٔ جنبش مردمی را هم نادیده میگیرند. واقعیت این است که امروز در ایران آن جنبش سازمانیافته، منسجم، و همهگیر تودهای که بتواند هم سکاندار مبارزات مردم باشد و هم بهعنوان جانشینی پیشرو برای حاکمیت کنونی ایران زمام امور کشور را در دست بگیرد وجود ندارد. اعلام جنگ پیشرس به حکومت، آنهم در شرایطی که آمادگی لازم در میان نیروهای مردمی وجود ندارد، چیزی جز یک خودکشی سیاسی و قربانی کردن مردم و کشور بهپای امپریالیسم، آن هم صرفاً بهمنظور انقلابینمایی نیست. این آموزش لنین را باید همواره آویزهٔ گوش داشت که: هرچه چپتر رفتن کسی را انقلابیتر نمیکند، و چپروی بیش از حد همیشه سر از راست در میآورد.
بر اساس این واقعیات است که مخالفت با شعار “سرنگونی جمهوری اسلامی” در حال حاضر ـــ یا شکل خجولانهتر و گمراهکنندهتر آن یعنی “گذار از جمهوری اسلامی”، که برخی حتی سادهلوحانه تصور میکنند بهشکلی “مسالمتآمیز” هم امکانپذیر است ـــ نه از زاویهٔ دفاع از حاکمیت جمهوری اسلامی، بلکه بر اساس درک واقعیات عینی در چارچوب جهانی و ملی، و در نظر گرفتن منافع تودههای میلیونی زحمتکشان میهن ما در شرایط خطیر کنونی مطرح است. و این مشی نه بهمعنای تسلیم در برابر حکومت، بلکه بهمعنای اتخاذ شیوههای صحیح مبارزه در انطباق با ضرورتهای شرایط موجود بینالمللی و داخلی است. و اولین گام ضرور در این راستا، پرهیز از دادن شعارهای ظاهراً “انقلابی” از بیرون و درغلطیدن به ورطهٔ چپرویهای مورد حمایت امپریالیسم، و تلاش در جهت سازماندهی نیروهای طبقاتی، بهویژه کارگران و دیگر زحمتکشان میهن، بهمنظور ایجاد یک جنبش مردمی بههم پیوسته در سطح ملی است که بتواند از طریق ایجاد فشار از پایین، تحولات لازم در راستای منافع اقتصادی و دموکراتیک کارگران و زحمتکشان میهن را به حکومت تحمیل کند.
درست به همان دلیل که در گذشته، مبارزهٔ مسلحانهٔ چریکی با کار تودهای در تقابل قرار میگرفت و انجام همزمان آنها امکانپذیر نبود، امروز نیز نمیتوان بهطور همزمان هم پرچم سرنگونی رژیم را بلند کرد و هم به میان تودههای مردم رفت و به سازماندهی جنبش از پایین پرداخت. چنین کاری تنها به سرکوب بیش از پیش جنبشهای مردمی در داخل کشور به بهانهٔ نفوذ نیروهای برانداز در میان آنها منجر میشود. در نتیجه، در شرایط کنونی، بهناچار باید یکی را انتخاب کرد و در راستای آن پیش رفت، چرا که حرکت در راستای یکی، حرکت در راستای دیگری را غیرممکن میسازد.
بهاعتقاد نگارنده، بهرغم محدودیتهای ناشی از شرایط عینی داخلی و بینالمللی، این امکان همچنان وجود دارد که بتوان با استفاده از مواد مترقی قانون اساسی موجود، و با تکیه بر سازماندهی و ایجاد فشار از پایین و طرح خواستهایی که بیشترین نیروی اجتماعی را بهدور خود گرد آورد، تحولات معینی را در راستای منافع زحمتکشان کشور به حاکمیت جمهوری اسلامی تحمیل کرد. تکرار این ادعای بیپایه که در چارچوب نظام کنونی امکان هیچ تغییری وجود ندارد و تنها راه “سرنگونی رژیم” است، تنها به انفعال هرچه بیشتر تودهها و تداوم وضعیت موجود میانجامد.
و این گفته بههیچوجه به معنای دفاع از حاکمیت جمهوری اسلامی و سیاستهای داخلی آن نیست.
پایان